سه شنبه بیست و سوم اسفند ۱۳۹۰ | 20:15 | رضا رضائیان -
رسانه پيام است
مقدمه
آلبرتای هربرت مارشال مك لوهان به عنوان پيامبر رسانه ها شناخته مي شود. با گذشت نيم قرن از تفكرات اين انديشمند رسانه هاي؛ هنوز نيز برخي از انديشه هاي وي براي دست اندركاران اين رشته و اكثريت دانش پژوهان رشته هاي ديگر نامكشوف است و اكثرا به علت فهم نادرست از انديشه ها و نظريه هاي وي، ايشان را فهم نمي نمايند.
شناخت تأثير وسيله ابتدا توسط مك لوهان در دهههاي 50 و 60 مطرح شد و ديگران آن را ادامه دادند، ولي كساني كه اين انديشهها را با زبان فارسي ترجمه كردند؛ نتوانستند مطالب را به نحو احسن و واضح ارائه نمايند و اين باعث شد كه ديگران درباره تأثير وسيله پژوهش ننمايند و عدهاي نيز برداشت نا صحيحي پيدا كنند كه در اين مقاله نظر مك لوهان درباره «وسيله همان پيام است» را توضيح ميدهيم و سپس به نقش تلويزيون- به عنوان يك وسيله و بدون درنظر گرفتن پيام- در تغيير افراد و جامعه خواهيم پرداخت. اميد است ديگران تأثير وسايل ارتباطي ديگر را مورد بررسي قرار دهند.
تعاريف و مفاهيم
هربرت مارشال مك لوهان كانادايي از وسايل ارتباط جمعي تصور گستردهاي ارائه ميدهد و شمول معنايي كه وي از رسانه ها دارد خيلي فراتر از ديگر دانشمندان حوزه ارتباطات است و تضاد بين او و ديگران از همين كلمه اول بحث شروع ميشود؛ يعني يك لفظ واحد «وسيله ارتباطي» با دو معناي ناهمسان. به اين ترتیب كه دانشمندان ارتباطات، وسايل ارتباطي را محدود به وسايل ارتباط جمعي (مثل روزنامه، راديو و تلويزيون) ميدانند ولي مك لوهان آن را گستردهتر از اين تصور ميكند. «وسيله ارتباطي از نظر مكلوهان چيست؟ او وسيله ارتباطي را عبارت از هر نوع توسعه و امتداد آدمي ميداند خواه اين وسيله كتاب، اتومبيل، زبان، چراغ سقف اتاق، تلويزيون و يا لباس تن باشد.» (رشيدپور 1352 ص 28) به طور مثال وي اتومبيل را امتداد پا ميداند كه بر اثر آن افراد تحرك بيشتري خواهند داشت و يا لباس را امتداد پوست بدن مي داند و راديو را امتداد گوش و كتاب را امتداد چشم. ولي با اين وسعت معنا بررسي وسيله ارتباطي مشكل و غيركاربردي خواهد شد بنابراين براي سهولت بررسي وسيله ارتباطي فقط به وسايلي پرداخته مي شود كه حامل پيام باشند يعني فقط كمي بيشتر از وسيله ارتباط جمعي.
وسيله ارتباطي از دو قسمت تشكيل يافته است؛ 1) خود وسيله و تأثيرات آن؛ 2) پيام و تأثير پيام. اكثر محققان و نظريه پردازان مخالف مك لوهان فقط به تأثير پيام توجه نمودهاند و براي تأثير وسيله هيچ ارزشي قائل نشدهاند، اما مك لوهان تأثير وسيله ارتباطي را بيشتر از پيام دانسته و ميگويد: «وسيله پيام است. اين وسيله است كه ما را تغيير ميدهد. اين وسيله است كه بر ما حكومت ميكند.» (رشيدپور 1352 ص 10) اين به آن معنا است كه وسيله ارتباطي بدون درنظر گرفتن پيام آن، بر جامعه و بر افكار يكايك مردم اثر خواهد داشت. وي مي گويد: «آنچه فراموش مي شده و شايد هنوز هم اقبال عمومي موسسات علمي را به درستي به خود جلب نكرده و تأثير وسيله ارتباطي عصر و دوره حاضر است كه صرف نظر از پيام و يا محتواي خود، هر يك به گونهاي در خصوصيات اجتماعي و مهمتر از آن رواني فرد فرد مردم اين قرن اثرات قابل ملاحظهاي برجاي گذاشتهاند.» (رشيدپور 1352 ص 14)
رشيدپور در اين رابطه ميگويد: «در حالي كه اكثر جامعه شناسان امروزي انسان را خالق وسايل ارتباطي و حاكم بر آنها ميدانند مك لوهان رابطه را يكسره معكوس و دگرگون به حساب ميآورد و آدمي را سخت تأثير بخش از وسايلي ميداند كه ارتباط او را با محيط ممكن ميسازد» (رشيدپور 1352 ص 19)
گفته شد از ديد مك لوهان كليه وسايل ارتباطي توسعه و امتداد پارهاي از قواي ذهني آدمي است بنابراين با توجه به اينكه هر وسيله كدام يك از حواس ما را بيشتر تحت تأثير قرار ميدهد، ميتوانيم به نقش و تأثير آن وسيله ارتباطي پي ببريم. از ديد مك لوهان كتابت امتداد چشم، راديو امتداد گوش و تلويزيون امتداد چشم و گوش است. و اين استفاده از حواس هاي گوناگون تأثيرات گوناگوني نيز دارد. مك لوهان در اين باره ميگويد: هر گاه يكي از حواس به دليل استفاده بيشتر از يكي از وسايل ارتباطي توسعه پيدا ميكند، نحوه تفكر و رفتار ما عوض ميشود. در نتيجه جهان را با آنچه در اوست به گونهاي متفاوت درك مي كنيم. (رشيدپور 1352 ص 31)
به طور مثال: «دنياي كتاب، دنياي خطوط مستقيم و پشت سرهم، دنياي اعتقاد به فرضيههاي ثابت و معلوم بود. تلويزيون دنياي ديگري در اختيار نسل امروزي قرار داد كه با خطهاي مستقيم و پشت سرهم (با فاصله ثابت) ارتباطي ندارد» (رشيدپور 1352 ص 17) يعني اينكه تلويزون انسان را از دوره منطق خطي به سوي منطق موزاييكي سوق داده است. براي بهتر روشن شدن موزاييكي بودن به گفتهاي خود مك لوهان بسنده ميكنيم؛ وي ميگويد: منطق من موزائيكي است. سعي دارم تمام حوادث، رويدادها و پديدهها را كنار هم قرار بدهم. آنها را مثل قطعات موزائيك كنار يكديگر ميچينم و بعد قالبهاي كلي تغييرات را از ميان آنها بيرون ميكشيم. منطق من، منطق پيكاسو، انيشتين و تلويزيون است. (رشيدپور 1352 ص 8) و هيچگاه مك لوهان براي تغييرات، علتي واحد و مشخص قرار نداده كه با مثال آگهي تلويزيوني مطلب واضحتر خواهد شد؛ وي ميگويد: آگهيهاي تلويزيوني كه شمايلي و تمثيلي است فقط به يك بعد توجه ندارد. همه چيز را درهم ميكند و كنار هم قرار ميدهد. تلويزيون ميتواند تصور كلي مصرفكننده، تهيه كننده و جريان توليد محصول را يكجا عرضه دارد و گيرنده پيام را به درگيري با خود وادارد. (رشيدپور 1352 ص 207) نتيجه اينكه دو وسيله ارتباطي (مثل كتاب و تلويزيون) دو نحوه انديشه و برداشت مختلف را براي اشخاص ايجاد ميكنند.
نتيجه آنكه عده اي اين تفكر « مك لوهان» را جزو تفكر «جبر تكنولوژي» يا همان « جبرگرايي» مي دانند، يعني كساني كه تكنولوژي را عامل اصلي تغيير در جامعه ميداند. مك لوهان ميگويد: «جوامع بيشتر در اثر ماهيت وسايل ارتباطي شكل گرفتهاند تا در نتيجه محتواي ارتباطات» (دادگران 1374ص 91)
مك لوهان به سه دوره تاريخي معتقد است. 1. عصر شفاهي؛ 2. عصر گوتنبرگ (عصر چاپ)؛ 3. عصر ماركني (عصر الكترونيك) كه وي عامل تغيير به عصر گوتنبرگ ( تفكر خطي و فرد گرايي )را دستگاه چاپ و ورود به عصر همه جايي و منطق موزاييكي را وسايل الكترونيكي ميداند؛ اما تفكر تاثير وسايل ارتباطي مختص به مك لوهان نيست حتي ديويد رايزمن نيز كه سه دوره تاريخي را برميشمارد معتقد است وسايل ارتباطي عامل تغيير است كه سه دوره او عبارتند از: 1) سنت راهبر؛ 2) درون راهبر؛ 3) برون راهبر، و در ضمن متخصص امر توسعه «دانيل لرنر» نيز توسعه جوامع جهان سوم براي رسيدن به جوامع غربي را در استفاده از رسانهها ميداند كه وي چهار دوره براي توسعه نام ميبرد: 1) شهرنشيني؛ 2) سوادآموزي؛ 3) استفاده از رسانهها؛ 4) جامعه نوين مشاركتي.
بنابراين مشاهده ميكنيم كه عده زيادي به نقش و اهميت خود وسايل ارتباطي پي بردهاند ولي همچون « مك لوهان» نخواستهاند آن را در لفظي جديد (وسيله پيام است) ارائه نمايند بلكه با همان الفاظ گذشته ايدههاي خود را بيان نمودهاند.
تلويزيون به عنوان يك وسيله
شايد اين فكر براي همه ايجاد شود؛ اين پيام است كه باعث تحول جامعه و افراد ميگردد و اصلا چگونه ميتوان بين يك پيام خوب و يك پيام بد فرقي قائل نشد، و آيا دو پيام مثبت و منفي داراي تأثير متفاوت نخواهد بود. مك لوهان در مورد خوب و بد بودن ميگويد: كساني كه قضاوت ميكنند معمولا سعي دارند برنامهها را در دو طبقه خوب و بد قرار دهند. منتقدان به خاطر اين راجع به محتواي وسايل ارتباط جمعي اظهارنظر ميكنند كه فورا بتوانند آنها را در دائرهالمعارف فرهنگي خود به قسمي جا بدهند. برنامهاي كه در اين دائرهالمعارف جا گرفت حتما خوب و با ارزش است و بالعكس. (رشيدپور 1352 ص 180)
اين تحليل به معناي آن است كه خوب و بد بودن جنبه ارزشي داشته و در هر جامعه، هر زماني، هر مكاني و هر شرايطي و حتي براي هر قشر يا طبقهاي اين خوب و بد بودن تغيير ميكند. به طور مثال يك برنامه شو (نمايش) براي فردي كه خسته از كار روزانه به خانه بر مي گردد خيلي مناسب است و بدون هيچگونه فعاليتي ساعتي را در پاي تلويزيون به استراحت پرداخته و در ضمن سرگرم نيز شده است؛ اما همين برنامه براي فردي از طبقه مرفه جامعه كه احتمالا داراي سطح تحصيلات بالايي نيز ميباشد برنامهاي بيمحتوا و كسل كننده خواهد بود چون وي خسته از كار روزانه نيست و در ضمن تفريحات بهتري از تماشاي تلويزيون برايش مهيا است.
گفته شد از نظر مك لوهان ارزش و تأثير خود وسيله بيشتر از پيام است. مك لوهان وسيله را همچون اتاقي ميداند كه در آن اسباب و اثاثيهاي وجود دارد و پيام را همچون درجه حرارت اين اتاق مي داند كه گاهي كم و گاهي زياد ميتواند بشود، كه با تغيير حرارت يا تغيير جاي اثايه به ماهيت اتاق هيچ لطمهاي نخواهد زد و در مورد تلويزيون مك لوهان ميگويد: «تلويزيون، صرف نظر از محتوا، براي انسان امروزي تبديل به يك محيط جديد شده است. اين محيط جديد تأثيرات فراوان از خود برجاي ميگذارد.» (رشيدپور 1352 ص 39-38) كه سعي خواهد شد اين محيط را توصيف گردد.
مقدمه
آلبرتای هربرت مارشال مك لوهان به عنوان پيامبر رسانه ها شناخته مي شود. با گذشت نيم قرن از تفكرات اين انديشمند رسانه هاي؛ هنوز نيز برخي از انديشه هاي وي براي دست اندركاران اين رشته و اكثريت دانش پژوهان رشته هاي ديگر نامكشوف است و اكثرا به علت فهم نادرست از انديشه ها و نظريه هاي وي، ايشان را فهم نمي نمايند.
شناخت تأثير وسيله ابتدا توسط مك لوهان در دهههاي 50 و 60 مطرح شد و ديگران آن را ادامه دادند، ولي كساني كه اين انديشهها را با زبان فارسي ترجمه كردند؛ نتوانستند مطالب را به نحو احسن و واضح ارائه نمايند و اين باعث شد كه ديگران درباره تأثير وسيله پژوهش ننمايند و عدهاي نيز برداشت نا صحيحي پيدا كنند كه در اين مقاله نظر مك لوهان درباره «وسيله همان پيام است» را توضيح ميدهيم و سپس به نقش تلويزيون- به عنوان يك وسيله و بدون درنظر گرفتن پيام- در تغيير افراد و جامعه خواهيم پرداخت. اميد است ديگران تأثير وسايل ارتباطي ديگر را مورد بررسي قرار دهند.
تعاريف و مفاهيم
هربرت مارشال مك لوهان كانادايي از وسايل ارتباط جمعي تصور گستردهاي ارائه ميدهد و شمول معنايي كه وي از رسانه ها دارد خيلي فراتر از ديگر دانشمندان حوزه ارتباطات است و تضاد بين او و ديگران از همين كلمه اول بحث شروع ميشود؛ يعني يك لفظ واحد «وسيله ارتباطي» با دو معناي ناهمسان. به اين ترتیب كه دانشمندان ارتباطات، وسايل ارتباطي را محدود به وسايل ارتباط جمعي (مثل روزنامه، راديو و تلويزيون) ميدانند ولي مك لوهان آن را گستردهتر از اين تصور ميكند. «وسيله ارتباطي از نظر مكلوهان چيست؟ او وسيله ارتباطي را عبارت از هر نوع توسعه و امتداد آدمي ميداند خواه اين وسيله كتاب، اتومبيل، زبان، چراغ سقف اتاق، تلويزيون و يا لباس تن باشد.» (رشيدپور 1352 ص 28) به طور مثال وي اتومبيل را امتداد پا ميداند كه بر اثر آن افراد تحرك بيشتري خواهند داشت و يا لباس را امتداد پوست بدن مي داند و راديو را امتداد گوش و كتاب را امتداد چشم. ولي با اين وسعت معنا بررسي وسيله ارتباطي مشكل و غيركاربردي خواهد شد بنابراين براي سهولت بررسي وسيله ارتباطي فقط به وسايلي پرداخته مي شود كه حامل پيام باشند يعني فقط كمي بيشتر از وسيله ارتباط جمعي.
وسيله ارتباطي از دو قسمت تشكيل يافته است؛ 1) خود وسيله و تأثيرات آن؛ 2) پيام و تأثير پيام. اكثر محققان و نظريه پردازان مخالف مك لوهان فقط به تأثير پيام توجه نمودهاند و براي تأثير وسيله هيچ ارزشي قائل نشدهاند، اما مك لوهان تأثير وسيله ارتباطي را بيشتر از پيام دانسته و ميگويد: «وسيله پيام است. اين وسيله است كه ما را تغيير ميدهد. اين وسيله است كه بر ما حكومت ميكند.» (رشيدپور 1352 ص 10) اين به آن معنا است كه وسيله ارتباطي بدون درنظر گرفتن پيام آن، بر جامعه و بر افكار يكايك مردم اثر خواهد داشت. وي مي گويد: «آنچه فراموش مي شده و شايد هنوز هم اقبال عمومي موسسات علمي را به درستي به خود جلب نكرده و تأثير وسيله ارتباطي عصر و دوره حاضر است كه صرف نظر از پيام و يا محتواي خود، هر يك به گونهاي در خصوصيات اجتماعي و مهمتر از آن رواني فرد فرد مردم اين قرن اثرات قابل ملاحظهاي برجاي گذاشتهاند.» (رشيدپور 1352 ص 14)
رشيدپور در اين رابطه ميگويد: «در حالي كه اكثر جامعه شناسان امروزي انسان را خالق وسايل ارتباطي و حاكم بر آنها ميدانند مك لوهان رابطه را يكسره معكوس و دگرگون به حساب ميآورد و آدمي را سخت تأثير بخش از وسايلي ميداند كه ارتباط او را با محيط ممكن ميسازد» (رشيدپور 1352 ص 19)
گفته شد از ديد مك لوهان كليه وسايل ارتباطي توسعه و امتداد پارهاي از قواي ذهني آدمي است بنابراين با توجه به اينكه هر وسيله كدام يك از حواس ما را بيشتر تحت تأثير قرار ميدهد، ميتوانيم به نقش و تأثير آن وسيله ارتباطي پي ببريم. از ديد مك لوهان كتابت امتداد چشم، راديو امتداد گوش و تلويزيون امتداد چشم و گوش است. و اين استفاده از حواس هاي گوناگون تأثيرات گوناگوني نيز دارد. مك لوهان در اين باره ميگويد: هر گاه يكي از حواس به دليل استفاده بيشتر از يكي از وسايل ارتباطي توسعه پيدا ميكند، نحوه تفكر و رفتار ما عوض ميشود. در نتيجه جهان را با آنچه در اوست به گونهاي متفاوت درك مي كنيم. (رشيدپور 1352 ص 31)
به طور مثال: «دنياي كتاب، دنياي خطوط مستقيم و پشت سرهم، دنياي اعتقاد به فرضيههاي ثابت و معلوم بود. تلويزيون دنياي ديگري در اختيار نسل امروزي قرار داد كه با خطهاي مستقيم و پشت سرهم (با فاصله ثابت) ارتباطي ندارد» (رشيدپور 1352 ص 17) يعني اينكه تلويزون انسان را از دوره منطق خطي به سوي منطق موزاييكي سوق داده است. براي بهتر روشن شدن موزاييكي بودن به گفتهاي خود مك لوهان بسنده ميكنيم؛ وي ميگويد: منطق من موزائيكي است. سعي دارم تمام حوادث، رويدادها و پديدهها را كنار هم قرار بدهم. آنها را مثل قطعات موزائيك كنار يكديگر ميچينم و بعد قالبهاي كلي تغييرات را از ميان آنها بيرون ميكشيم. منطق من، منطق پيكاسو، انيشتين و تلويزيون است. (رشيدپور 1352 ص 8) و هيچگاه مك لوهان براي تغييرات، علتي واحد و مشخص قرار نداده كه با مثال آگهي تلويزيوني مطلب واضحتر خواهد شد؛ وي ميگويد: آگهيهاي تلويزيوني كه شمايلي و تمثيلي است فقط به يك بعد توجه ندارد. همه چيز را درهم ميكند و كنار هم قرار ميدهد. تلويزيون ميتواند تصور كلي مصرفكننده، تهيه كننده و جريان توليد محصول را يكجا عرضه دارد و گيرنده پيام را به درگيري با خود وادارد. (رشيدپور 1352 ص 207) نتيجه اينكه دو وسيله ارتباطي (مثل كتاب و تلويزيون) دو نحوه انديشه و برداشت مختلف را براي اشخاص ايجاد ميكنند.
نتيجه آنكه عده اي اين تفكر « مك لوهان» را جزو تفكر «جبر تكنولوژي» يا همان « جبرگرايي» مي دانند، يعني كساني كه تكنولوژي را عامل اصلي تغيير در جامعه ميداند. مك لوهان ميگويد: «جوامع بيشتر در اثر ماهيت وسايل ارتباطي شكل گرفتهاند تا در نتيجه محتواي ارتباطات» (دادگران 1374ص 91)
مك لوهان به سه دوره تاريخي معتقد است. 1. عصر شفاهي؛ 2. عصر گوتنبرگ (عصر چاپ)؛ 3. عصر ماركني (عصر الكترونيك) كه وي عامل تغيير به عصر گوتنبرگ ( تفكر خطي و فرد گرايي )را دستگاه چاپ و ورود به عصر همه جايي و منطق موزاييكي را وسايل الكترونيكي ميداند؛ اما تفكر تاثير وسايل ارتباطي مختص به مك لوهان نيست حتي ديويد رايزمن نيز كه سه دوره تاريخي را برميشمارد معتقد است وسايل ارتباطي عامل تغيير است كه سه دوره او عبارتند از: 1) سنت راهبر؛ 2) درون راهبر؛ 3) برون راهبر، و در ضمن متخصص امر توسعه «دانيل لرنر» نيز توسعه جوامع جهان سوم براي رسيدن به جوامع غربي را در استفاده از رسانهها ميداند كه وي چهار دوره براي توسعه نام ميبرد: 1) شهرنشيني؛ 2) سوادآموزي؛ 3) استفاده از رسانهها؛ 4) جامعه نوين مشاركتي.
بنابراين مشاهده ميكنيم كه عده زيادي به نقش و اهميت خود وسايل ارتباطي پي بردهاند ولي همچون « مك لوهان» نخواستهاند آن را در لفظي جديد (وسيله پيام است) ارائه نمايند بلكه با همان الفاظ گذشته ايدههاي خود را بيان نمودهاند.
تلويزيون به عنوان يك وسيله
شايد اين فكر براي همه ايجاد شود؛ اين پيام است كه باعث تحول جامعه و افراد ميگردد و اصلا چگونه ميتوان بين يك پيام خوب و يك پيام بد فرقي قائل نشد، و آيا دو پيام مثبت و منفي داراي تأثير متفاوت نخواهد بود. مك لوهان در مورد خوب و بد بودن ميگويد: كساني كه قضاوت ميكنند معمولا سعي دارند برنامهها را در دو طبقه خوب و بد قرار دهند. منتقدان به خاطر اين راجع به محتواي وسايل ارتباط جمعي اظهارنظر ميكنند كه فورا بتوانند آنها را در دائرهالمعارف فرهنگي خود به قسمي جا بدهند. برنامهاي كه در اين دائرهالمعارف جا گرفت حتما خوب و با ارزش است و بالعكس. (رشيدپور 1352 ص 180)
اين تحليل به معناي آن است كه خوب و بد بودن جنبه ارزشي داشته و در هر جامعه، هر زماني، هر مكاني و هر شرايطي و حتي براي هر قشر يا طبقهاي اين خوب و بد بودن تغيير ميكند. به طور مثال يك برنامه شو (نمايش) براي فردي كه خسته از كار روزانه به خانه بر مي گردد خيلي مناسب است و بدون هيچگونه فعاليتي ساعتي را در پاي تلويزيون به استراحت پرداخته و در ضمن سرگرم نيز شده است؛ اما همين برنامه براي فردي از طبقه مرفه جامعه كه احتمالا داراي سطح تحصيلات بالايي نيز ميباشد برنامهاي بيمحتوا و كسل كننده خواهد بود چون وي خسته از كار روزانه نيست و در ضمن تفريحات بهتري از تماشاي تلويزيون برايش مهيا است.
گفته شد از نظر مك لوهان ارزش و تأثير خود وسيله بيشتر از پيام است. مك لوهان وسيله را همچون اتاقي ميداند كه در آن اسباب و اثاثيهاي وجود دارد و پيام را همچون درجه حرارت اين اتاق مي داند كه گاهي كم و گاهي زياد ميتواند بشود، كه با تغيير حرارت يا تغيير جاي اثايه به ماهيت اتاق هيچ لطمهاي نخواهد زد و در مورد تلويزيون مك لوهان ميگويد: «تلويزيون، صرف نظر از محتوا، براي انسان امروزي تبديل به يك محيط جديد شده است. اين محيط جديد تأثيرات فراوان از خود برجاي ميگذارد.» (رشيدپور 1352 ص 39-38) كه سعي خواهد شد اين محيط را توصيف گردد.
تماشاي تلويزيون
انريك ملون- مارتينز ميگويد: «به طور كلي تلويزيون قبل از آنكه فكر تماشاي هر برنامه به خاطر بيايد روشن شده است. تلويزيون را مردم طوري نگاه ميكنند كه گويي در يك غذاخوري اداري، مجبورند غذاي واحدي بخورند.» (مارتينز، 1354، ص 33) اين بدان معناست كه مردم عادت كردهاند ساعات خاصي را به تماشاي تلويزيون بپردازند حال اگر برنامه مورد علاقه آنها باشد احساس رضايت ميكنند و اگر نباشد احساس نارضايتي و احتمالا به انتخاب كانالي كه با طبع و ذوق آنها مناسب باشد ميپردازند ولي هيچگاه تلويزيون را خاموش نميكنند. اين به معناي دريافت پيام بدون اراده مخاطب ميباشد.
تلويزيون و صرف وقت
خانم امه دور ميگويد: اولين نقش تلويزيون وقت كشي است. اين عمل پاداشي آرامش بخش و يا جذاب است كه باعث ميشود از زمان لازم براي تكاليف مدرسه، كارهاي خانه و يا بازي در خارج از خانه را به خود معطوف كند. (امه دور 1374 ص 72) انسانها در جامعه امروزي وقت بيشتري را براي استراحت و فراغت دارند كه اين اوقات اكثرا به وسيله ورزش تفريح، مطالعه، گپ زدن و ... پر ميگردد كه اكثر اين فعاليتها همراه با تحرك است اما تلويزيون اين وقت را براي آنها بدون هيچگونه هزينه و زحمتي پر ميكند. اما به مرور تلويزيون جاي فعاليتهاي ضروري را هم ميگيرد كه بزرگ سالها فعاليتهاي ضروريتر را انجام ميدهند و آنهايي كه ضروريتشان حس نميشود (مثل ورزش) را رها ميكنند ولي اين امر در كودكان كه توانايي برنامهريزي را در امورشان ندارند شديدتر و مخربتر است. در اين زمينه جان كندري ميگويد: بچههايي كه تلويزيون تماشا ميكنند كمتر ميخوانند، كمتر ورزش ميكنند و بيشتر از كساني كه تلويزيون نگاه نميكنند دچار چاقي ميشوند كه اين البته اثر غيرمستقيم تلويزيون است (كه البته شايد همراه با آگهيهاي تجاري غذايي باشد) وقتي بچهها ساعتها جلوي تلويزيون مينشينند فوايد ديگر فعاليتها را كه ميتواند به پيشرفت آنان بيانجامد از دست ميدهند. (كارل پوپر، جان كندري 1374 ص 33)
اين صرف وقت تأثيرات ديگري نيز دارد كه مردم اكثرا به اشتباه در اثر نوع پيامها ميدانند تا تأثير خود وسيله از جمله پايين آمدن تيراژ كتاب و روزنامه، عدم مشاركت سياسي، انزواطلبي و غيره. در مورد تأثير تلويزيون بر روزنامه انريك ملون- مارتينز ميگويد: اگر تماشاگران روزانه ساعات متعددي را به تماشاي تلويزون ميگذراند، وقت كمتري براي خواندن روزنامه دارد. (مارتينز 1354 ص 84) بنابراين فردي كه روزنامه نميخواند كمتر ميتواند به يك مسئله خاص واقف گردد، كمتر ميتواند اطلاعت مورد نياز خود را انتخاب كند و ... كه اينها نشان از آن دارد كه هر وسيله ارتباطي طرز فكري خاص، اطلاعات خاص و رفتاري خاص را ايجاد مينمايد.
اينهمه زمان چگونه اختصاص مييابد؟
در اكثر جوامع ميانگين تماشاي تلويزيون بالاي سه ساعت است ولي سئوال اين است كه افراد اين زمان زياد را چگونه ميتوانند به تماشاي تلويزيون اختصاص دهند و اين وقت زياد را از كجا ميآورند. (البته با توجه به جدول صرف وقت). با مطالعات انجام شده به اين نتيجه رسيدهاند كه افراد در اكثر مواقع همراه با تماشاي تلويزيون كارهاي ديگري نيز انجام ميدهند. يعني هنگام صرف غذا تلويزيون نيز تماشا ميكنند و يا بچهها در هنگام تماشاي تلويزيون تكاليف خود را مينويسند و يا كدبانوها در منزل هنگام آشپزي از تماشاي تلويزيون غافل نميشوند و فقط بعضي از برنامهها و آن هم در ساعات معيني است كه افراد فقط به تماشاي صرف تلويزيون ميپردازند.
تلويزيون عامل جذب افراد به خانه
نودر: ورود تلويزيون به خانه، مخصوصا در گروههاي كم درآمد، به ازدياد ساعاتي منتهي ميشود كه اعضا در خانه ميگذرانند و بالعكس كاهش زمان صرف شده توسط همين افراد در قهوهخانه، مشهود و مهم است. (كازنو 1370 ص 150) در جوامع شهري كه اكثر افراد جزو مهاجرين و طبقه پايين و متوسط جامعه هستند، قبل از آمدن تلويزيون براي اوقات فراغت خود برنامهاي نداشتند يعني در گذشته افراد تمام روز را سخت مشغول به كار بودند ولي با آمدن تكنولوژي و قوانين محدود ساعات كار، باعث شد افراد به يكدفعه صاحب اوقات فراغت زيادي شوند و چون اين قشر تا بحال اوقات فراغت در اين حد را نداشته با عدم برنامهريزي براي آن مواجه ميگردند كه با آمدن تلويزيون افراد ميتوانند اوقات خود را با كمترين هزينه و فعاليت پر نمايند. و از رفتن به مراكز تجمعي همچون كافه، سينما و ... كه داراي هزينه و مستلزم صرف انرژي ميباشد رهايي يابند. و همانطور كه گابريل تاورون ميگويد: به ندرت يك فرد به تنهايي برنامههاي تلويزيون را تماشا ميكند (كازنو 1370 ص 151) و افراد علاوه بر اينكه براي تماشاي تلويزيون در خانه ميمانند بلكه دور هم نيز خواهند بود و اين تا حدودي باعث الفت و صميميت در خانوادهها ميگردد.
تأثير سرعت ارائه و حجم زياد پيام و پيامدهاي آن
ژان كازنو: راديو و تلويزيون ارائهكنندههايي دائمي و مستمر هستند. ماشينهايي هستند كه به توليد صدا و تصوير ميپردازند. اين وسايل امكان تامل براي تفكر را به افراد نميدهند، تاملي براي پيوند بخشي جنبههاي مختلف فراهم نميشود، بازگشت به گذشته ممكن نيست و بازخواني امكان ندارد. اين واقعيت در ميان بينندگان تلويزيون به مراتب بيش از شنوندگان راديو ايجاد نوع خاصي از گرايش رواني ميكند كه ويژگي آن را انحصاراً دريافتكنندگي است. خلاصه اينكه فعاليت فكري كند ميشود و روح بيشتر گرايش به طلسم شدن دارد. (كازنو 1370 ص 236). با كمي توجه بيشتر درمييابيم كه تلويزيون تمام اطلاعات از هر گوشه و كناري را به افراد بدون طبقهبندي مناسب ارائه ميدهد، او بدون توجه به نياز مخاطبان فقط پيامهايي را ارائه ميدهد كه توانايي پخش از تلويزيون را دارد. از خصوصيت تلويزيون سرعت است. پس مجال اينكه فرد بخواهد بر روي مسئلهاي انديشه كند را به وي نميدهد بلكه با پيامهاي بعدي او را سرگرم ميكند و اصولا اطلاعات تلويزيوني براي سرگرمي است تا آگاهي. از اين روي تلويزيون باعث آگاهي فرد براي زندگي مناسب و انديشمندانه در جامعه نخواهد بود.
منفعل بودن انسان در برابر تلويزيون
تلويزيون شايد تنها وسيلهاي باشد كه از انسان هيچگونه فعاليت ذهني و غيرذهني نميخواهد {البته افرادي همچون امه دور نقش پردازش اطلاعات را قائل است كه فرد بايد اين اطلاعات را با اطلاعات ديگر پيوند دهد كه اين بيشتر مربوط به كساني است كه هنوز با تلويزيون اخت نگرديدهاند مثل كودكان كه داراي ذهني غيركامل هستند} به طور مثال براي استفاده روزنامه شخص بايد روزنامه را بخرد، سواد خواندن و نوشتن داشته باشد سپس اخبار را خودش گزينش و نهايت مطالعه كند و يا در راديو فرد مطالب را ميشنود و بايد مفاهيم را در ذهن خود به مصاديق تبديل كند ولي تلويزيون مصاديق را يكسره به ذهن انسان تزريق مينمايد بدون هيچ كوشش از طرف مخاطب و حتي احتياج به تخيل نيز ندارد. كه در مورد تخيل ژان كازنو ميگويد: تلويزيون تخيل را فلج ميكند، چرا كه سبب تحريك بينايي و شنوايي در آن واحد ميشود (كازنو 1370 ص 233) و همين منفعل بودن و عدم تحرك و فعاليت باعث بدبيني عدهاي نيز گرديده است كه «روان كاوان در برخورد مردم با تلويزيون نوعي فراگرد بازگشت به حالت كودكي و دوره شيرخوارگي را مشاهده ميكنند و تماشاگر تلويزيون را با طفل شيرخواري در دامن مادر مقايسه ميكنند كه بدون كوچكترين تلاش غذاي آماده را ميبلعد. «ژرژ دوهامل» تمايل به فعلپذيري را كه از پخش تصاوير تلويزيوني و سينمايي است طرد ميكند از نظر او اكتساب فرهنگ حاصل تلاش انسان است و تنها كتابت است كه چنين تلاشي در انسان ايجاد ميكند (كازينو 1364، ص 161). لذا ميتوان نتيجه گرفت كساني كه زياد از تلويزيون استفاده ميكنند فقط به اطلاعات داده شده از تلويزيون اكتفا كرده و باعث سطحي نگري آنها در جامعه ميشود ولي مك لوهان معتقد است كه تلويزيون افراد را براي مطالعه بيشتر و دانستن بيشتر تشويق ميكند. اما بايد از مك لوهان پرسيد آيا با اين تنوع اطلاعات ارائه شده توسط تلويزيون فرد باز هم ميتواند دربارة همه اطلاعات مطالعه، كنكاش و حتي تفكر نمايد؟
منفك بودن برنامهها
جان كندري ميگويد: «تلويزيون از «ساعت» فرمان ميگيرد و وقتي يك برنامه تمام ميشود، بايد تمام ابهامها رفع و شكلها از بين برود،زيرا «زمان فروش» محصولات فرا رسيده است بدين طريق اين «ساعت» است كه برنامهاي به برنامه ديگر پرداختن و طبعاً از محصولي به محصول ديگر فروختن را هدايت ميكند. (كارل پوپر، جان كندري، 1374، ص 38). بنابراين متفكر و جدا بودن برنامههاي تلويزيوني باعث ميشود افراد در يك مسير خاصي قرار نگيرند و هميشه از شاخهاي به شاخة ديگر بپرند كه اين با اصول آموزش كه در مدت زمان طولاني فرد را در يك مسير خاص قرار ميدهد مخالف ميباشد. جان كندري ميگويد: تلويزيون در زمان حال زندگي ميكند و بدون اينكه علاقهاي به آينده نشان دهد به گذشته نيز احترام نميگذارد و يكي از نقشهاي مهم آموزشي، نشان دادن پيوستگي آينده و گذشته است، يعني اينكه به نحو ملموس و منطقي نشان داده شود كه، چگونه زمان حال از گذشته ناشي ميشود و چگونه آينده و حال با يكديگر ارتباط و اتصال دارند. (كارل پوپر و جان كندري، 1374، ص 38). البته جواب اين مسئله را مارشال مكر لوهان داده است وي ميگويد: نبايد فراموش كرد كه ما هنوز با رمزهاي خط و كتابت ميانديشيم و يا غالباً افكار خود را به اين نوع رمز ترجمه ميكنيم. سپس در حال حاضر داراي روحيه و منشي هستيم كه با واقعيت فني نظام ارتباطي جديد مطابقت ندارد و بدون هيچ دليلي قيد و بند فرهنگي كتابت و چاپ را همچنان بر دوش خود ميكشيم. (كازينو، 1364، ص 40). اين به معناي آن است كه ما براي انديشيدن از منطقي خطي استفاده ميكنيم ولي نمايش تلويزيون از منطق موزائيكي پيروي ميكند (براي اطلاع بيشتر به پاراگرافهاي قبل مراجعه شود). با همة اين احوال پيامد سوء و غيرقابل چشم پوشي منفك بودن برنامهها اين است كه افراد توانايي تمركز طولاني مدت بر روي يك مسئله خاصي را از دست خواهند داد و فقط كتابت است كه اين توانايي را در انسانها تقويت ميكند.
رمزهاي تلويزيوني
در تمام فرهنگها رمزهايي وجود دارد كه داراي معاني خاصي براي افراد آن جامعه ميباشد و اكثراً از طبيعت الهام گرفته شده يا جنبه گفتاري و نوشتاري دارند ولي با ظهور وسايل تصويري همچون سينما و تلويزيون اين دايره رموز بيشتر گرديد و آن هم به خاطر تواناييهايي است كه اين وسايل در خلق و ايجاد كردن تصاوير دارند. در اين باره «امه دور» ميگويد: آفرينندگان محتواي تلويزيوني تقريباً از تمامي رمزهاي ارتباطي كنشهاي متقابل و رويارو سود ميجويند و به آنها رمزهاي مربوط به فيلم را كه در زندگي وجود ندارند اضافه ميكنند. ميتوان از محو آرام، برش سريع، حركت كند، حركت سريع تصاوير و تكنيكها و قواعد متعدد ديگر براي رساندن همان معاني كه با تكيه بر رمزهاي زندگي روزمره انتقال مييابد و يا براي افزايش و تغيير آن معاني سود جست. (امه دور 1374، ص 7). لذا مشاهده ميكنيم كه برنامههاي تلويزيوني داراي رمزهايي است كه در جامعه و طبيعت وجود خارجي ندارد. اگر فيلمي ترسناك و وحشتانگيز را مشاهده ميكنيم با توجه به موسيقي آن؛ احساسات خاصي به مخاطب دست ميدهد و يا ضربهاي كه زده ميشود صدايي بيش از آنچه در طبيعت دارد شنيده ميشود و يا اگر كودكان كارتون نگاه ميكنند و در آن فوتباليستي توپي را شوت مي كند آن ضربه به توپ داراي صدايي يا همگام با صدايي است كه باعث جلب فرد به سوي تلويزيوني ميگردد.
در مورد رمزهاي تلويزيوني ميتوان تمام حقههايي كه در كارهاي تصويري است را نام برد و حتي تكنيكهاي تلويزيوني نيز جزئي از رمزهاي تلويزيوني است همچون فردي كه از ارتفاع خيلي زياد از هواپيما به بيرون ميپرد و همزمان با آن فيلمبرداري نيز از هواپيما به بيرون پريده و مشغول فيلمبرداري است و اگر فرد بيننده به اين تكنيك آشنا نباشد اين سؤال برايش مطرح است كه چرا اين فرد به زمين نميافتد زيرا او قادر به ديدن فيلمبردار در همان حالت نيست. بنابراين يكي از عوامل جذب تلويزيون همين تكنيكها و رمزهاي تلويزيوني است كه هيچ ارتباطي با محتوا ندارد و فقط از خصايص كارهاي تصويري است.
تلويزيون و تضعيف مهارتهاي زباني
امه دور: از آنجايي كه تماشاي تلويزيون فعاليت دو سويه و متقابل و مشروط به رفتارهاي كودك در خانه نيست كودكاني كه زياد تلويزيون تماشا ميكنند نبايد مهارت چنداني در كنشهاي متقابل اجتماعي داشته باشند. از آنجايي كه تماشاي تلويزيون مستلزم گفتگوي كم، خلق تصاوير ديداري كم و هدايت ناچيز فعاليتها است، كودكاني كه زياد به تماشاي تلويزيون مينشينند بايد نسبتاً ساكت، غيرخلاق و منفعل باشند. از آنجايي كه تماشاي تلويزيون فقط معدودي از مهارتهاي مورد نياز براي خواندن را در برميگيرد و زمان لازم براي خواندن و انجام دادن تكاليف مدرسه را از كودك ميربايد، كودكاني كه زياد تلويزيون تماشا ميكنند نبايد در مدرسه نيز شاگردان خوبي باشند. (امه دور، 1374، ص 145). اما چرا تلويزيون باعث تضعيف زبان ميشود؛ زبان نماد ميباشد و نماد علائم و نشانههاي قراردادي براي مصاديق است كه غالباً به طور مستقيم بايد آموخته شود و آن چيزهايي كه در محيط و طبيعت و حتي افكار انسانها است مصاديق يا مصداقها هستند. در گفتار و نوشتار افراد بر پايه قراردادهاي اجتماعي نماد خاصي را براي مصداقي خاص به كار ميبرند. يعني صندلي يك مصداق است و لفظ صندلي كه بر چيزي كه داراي پايه است و ميتوان روي آن نشست و تكيه داد اطلاق ميگردد و اينجا است كه تصور ذهني انساني بين مصداق و نماد (مفاهيم) رابطه برقرار ميكنند.
تصور ذهني
مصداق نماد
مدل آگدن و ريچارد
حال تلويزيون به خاطر تصويري بودنش مصاديق را مستقيماً و بدون اينكه احتياج به نماد يا مفهومي داشته باشد به ذهن تزريق مينمايد. بنابراين فرد بدون استفاده از مفاهيم توانسته است مطلب ارائه شده را درك نمايد ولي آيا فردي كه مستقيماً از مصاديق استفاده كرده و از مفاهيم و نمادهاي گفتاري اطلاع كافي ندارد ميتواند مصاديق را به ديگران انتقال دهد؟ آنچه كه قابل انتقال بين انسانها است نماد ميباشد و حتي انسانها براي انديشيدن سطح بالا احتياج مبرم به استفاده از نمادها يا زبان دارند. ]براي مطالعه بيشتر به كتاب زبان و تفكر دكتر محمدرضا باطني مراجعه كنيد[. حال به آزمايش كه لورن مارين گف انجام داده توجه كنيد. لورن مارين گف در تحقيقي يك موضوع داستاني را به دو صورت داستان مكتوب و نمايش تلويزيوني به دو گروه از كودكان ارائه داد كه نتايج آن بدين نحو است. كودكاني كه تلويزيون تماشا كرده بودند در بازگويي داستان بيشتر از حركتها و حالتهاي رفتاري استفاده ميكردند و در استنباط حوادث ضمن داستان نيز بر محتواي ديداري تكيه داشتند. ولي كودكاني كه داستان براي آنها خوانده شده بود در بازگويي داستان از زبان كنايه و تمثيل استفاده ميكردند و استنباطهاي ايشان بيشتر بر كلمات داستان و اطلاعات خارج از آن متكي بود. اين نتايج به روشني نشان داد كه «يك داستان» با توجه به وسيلهاي كه آن را پخش ميكند و اين تغييرات در آنچه كودكان فرا ميگيرند و مهارتهايي كه به كار ميگيرد تأثير ميگذارد. (امه دور، 1374، ص 162). در اين تحقيق مشاهده مي شود افرادي كه از تلويزيون استفاده كردهاند براي بيان داستان از حركتها و حالتهاي رفتاري استفاده كردهاند و نتوانستهاند كل داستان را فقط با نمادهاي گفتاري نشان دهند.
البته دليل ديگري نيز براي تضعيف زبان ميتوان يافت و آن هم به علت منفعل بودن انسانها در مقابل تلويزيون است. به اين نحو كه يادگيري بر دو نوع است:
1- يادگيري مسائل خبري
2- يادگيري مهارت.
در يادگيري نوع اول مسائلي را در حافظه خود انبار ميكنيم مثل جمعيت تهران 10 ميليون است اما در يادگيري مهارت دستگاههاي عصبي و عضلاني ما با هم وارد فعاليت ميشود و دستخوش تغييرات ميگردد مثل يادگيري رانندگي يا اسكي البته يادگيري مهارت ممكن است با يادگيري خبري همراه باشد ولي هرگز به آن محدود نميشود كه يادگيري زبان از نوع دوم است. (باطني، 1363، ص 33) و منفعل بودن،انسان را در مرحله آموزش خبري نگه ميدارد و اين باعث عدم رشد زبان كه آموزش مهارت است ميگردد. اما خود زبان از دو قسمت ساخت و عناصر تشكيل شده است كه ما فقط به عناصر ميپردازيم. عناصر زبان لغات است و لغاتي كه مورد استفاده هر شخص قرار ميگيرد بر چهار نوع است:
لغاتي كه شخص نميداند و به كار نميبرد.
لغاتي كه شخص در موقع شنيدن و خواندن ميفهمد ولي خودش به كار نميبرد.
لغاتي كه شخص ميفهمد و به كار نيز ميبرد.
لغاتي كه شخص معاني آن را نميفهمد. ولي به كار ميبرد همانند الفاظ ركيكي كه معاني آن امروزه از ياد رفته است مثل «عضگل» كه به معناي «خر» است كه البته اين نوع چهارم در موضوع اين تحقيق نيست.
از اين ديد گاه تصويري بودن باعث ميشود فرد لغتي نياموزد و به كار نبرد يعني نوع اول و در منفع بودن شخص لغات را ميداند ولي به خاطر عدم تمرين و تكرار و عدم كاربرد آن خود نميتواند از آن استفاده كند و انديشه و افكار خود را به ديگران انتقال دهد و اين كتابت است كه در آن انسان ميتواند هم بداند و هم از آن لغات استفاده كند.
امه دور ميگويد: «مدارك و شواهد ناچيزي كه ما دربارة روابط ميان تماشاي تلويزيون و مهارتهاي زباني، خلاقيت و فعاليتها در اختيار داريم به طور محدود تأثيرهاي منفي مفروض را تأييد ميكنند». (امه دور، 1374، ص 146).
نتيجه
مجموع مطالب پيش گفته در مورد تأثيرات تلويزيون خواننده را به اين نتيجه دلخواه هربرت مارشال مك لوهان ميرساند كه وسيله داراي تأثيري است كه در ذهن نميگنجد و حتي اين تأثير بيش از پيام آن وسيله است و ما چه بخواهيم و چه نخواهيم بر روي ما به صورت مستقيم و يا غيرمستقيم تأثير خواهد گذاشت و مطلب را با اين گفته مك لوهان به پايان ميبريم: «افراد زيادي گمان ميكنند كه اگر شخصاً به پديدههاي جهان تكنولوژي علاقه و توجه نداشته باشند از تأثيرات آنها در امان خواهند بود. اين طرز فكر بچهگانه است. (رشيد پور، 1352، ص 182).
منابع:
- باطني محمدرضا.( 1363) زبان و تفكر، ، انتشارات كتاب زمان. چاپ سوم،
- پالمر فرانكر.ر ( 1366) معنيشناسي، كورش صفوي، انتشارات نشر مركز.
پوپر، كارل و كندر. جان( 1374) تلويزيون خطري براي دمكراسي، ترجمه حميد شهيدي مؤدب، انتشارات اطلاعات.
داد گران سيدمحمد( 1374) مباني ارتباطات اجتماعي، انتشارات فيروزه.
رشيدپور ابراهيم ( 1352) آيينههاي جيبي آقاي مك لوهان،انتشارات سروش.
دور امه ( 1374) تلويزيون و كودكان، ترجمه علي رسمتي، انتشارات سروش.
كازنو ژان ( 1370) جامعهشناسي وسايل ارتباط جمعي، ترجمه باقر ساروخاني و منوچهر محسني، انتشارات اطلاعات.
كازينو ژان ( 1364 ) قدرت تلويزيون، ترجمه علي اسدي، انتشارات اميركبير.
مارتينز انريك ملون ( 1354 ) تلويزيون در خانواده و جامعه نو، ترجمه جمشيد ارجمند، انتشارات سروش