مطالعه اسطورههای رسانهای؛ دو برداشت متفاوت
اگر درک استوارت هال و فیسک از روش تحلیل بارت در تحلیل اسطورههای رسانه ای با یکدیگر مقایسه شود، میتوان تفاوتی شگرف را مشاهده کرد. اجازه دهید تا در ابتدا درک و تفسیر استوارت هال از روش بارت را مورد بررسی قرار دهیم سپس به بررسی دیدگاه فیسک بپردازیم. استورات هال در توضیح شیوه تحلیل اسطوره که بهوسیله بارت بهکار گرفته شده است چنین مینویسد:
"هر ارزیابی که از" پیام" مورد نظر بارت در ذهن دارید، برای یک تحلیل نشانه شناختی شما باید قادر باشید تا مراحل دقیقی که منجر به کشف معانی وسیع تر بوسیله بارت شد را لیست برداری کنید. بارت توضیح میدهد که بازنمایی در دو مرحله متفاوت اما مرتبط انجام میشود. در مرحله اول، دال ها(عوامل تصویری) و مدلول ها(مفاهیمی چون سرباز، پرچم و غیره) با یکدیگر تلفیق میشوند تا نشانه ای را شکل دهند که دارای یک پیام ساده صریح میباشد: یک سربا ز سیاه به پرچم فرانسه سلام نظامی میدهد. " (استورات هال، 1997، ص 39)
یک دال و مدلول نشانه ا ی را شکل میدهند که این نشانه دارای یک معنای صریح ِ Denotation است. لازم به توضیح نیست که در نشانه شناسی سوسوری یک نشانه از دو جزء تشکیل گردیده است؛ دال و مدلول. دال Signifier شکل فیزیکی نشانه میباشد ، و مدلول Signified مفهومی ذهنی است که دال بدان دلالت Signification دارد. دال شکل است و مدلول محتوا.
از آنجا که تنها راه دست یابی به محتوا یا معانی عمیق ، از مسیر بررسی شکل یا سطح امکان پذیر است، در اولین مرحله تمامی دالهای مشهود در یک کار مورد توجه تحلیل گر قرار میگیرد و از آنها لیست برداری میشود. استوارت هال در ادامه توضیح میدهد که برای تحلیل یک عکس مشخص از سرباز رنگین پوستی که چشمهایش به پرچم فرانسه دوخته شده بود، بارت با یکسری دال روبرو بود: یک سرباز، یک یونیفورم، دستی که به بالا بلند شده (سلام نظامی میدهد)، چشمی که به بالا مینگرد، و پرچم فرانسه. اما معنای مجموعه این دال ها چه میتواند باشد. به عبارت ساده تر پس از لیست برداری از دالهای مختلف، سئوال اصلی اینجاست که مجموعه این دال ها (و نه هر یک به تنهایی) چه معنایی را میتواند در بر داشته باشد. هال توضیح میدهد که در سطح دلالت صریح ، معنایی ساده و صریح بیان میشود؛ یک سرباز سیاه به پرچم فرانسه سلام نظامی میدهد. این معنای صریح مدلول محسوب میشود.
اما فرایند دلالتگری در اینجا به پایان نمی رسد و در ادامه، معنای صریح به مثابه دال در رابطه با معانی ذهنی و غیر صریح یا ضمنی قرار میگیرد، تاسطح دومی از دلالت گری شکل گیرد.
در سطح بعدی یعنی در سطح دلالت ضمنیConnotation ، ما با سطح دیگری از مدلول ها روبرو میباشیم. توجه داشته باشید که در سطح دوم یعنی سطح دلالت ضمنی، دال یک مجموعه میباشد. ما دیگر با اجزای بخصوصی کار نمی کنیم بلکه با کلیت معنا سروکار داریم. این سطح، سطح فرایندهای بازنمایی است (استوارت هال، 1997، ص39).
فرایند دلالت گری Signification دارای دو سطح است. در سطح اول ما با معانی صریح و در سطح دوم با معانی ضمنی روبرو میباشیم. دقت کنید که در سطح دوم ما با اجزا یعنی با دال هایی که ماهیت فیزیکی داشته و قابل مشاهده بودند روبرو نیستیم. دیگر ما با سرباز سیاه، پرچم، سلام نظامی که در عکس مشهود بود روبرو نمی باشیم. بلکه ما با مجموعه آنها به مثابه یک معنای صریح روبرو هستیم:
"سرباز سیاهی به پرچم فرانسه سلام نظامی میدهد ".
این معنای صریح Dennotation حال خود به یک «دال» تبدیل شده است که الزاما باید مدلولی را اشارت نماید. استوارت هال خود در ادامه مطلب توضیح میدهد که"اولین معنای کامل شده، به مثابه دال، برای دومین مرحله بازنمایی، کارکرد دارد ( استوارت هال، 1997،ص39).
بنابراین کلیت معنای صریح ؛ سربازی رنگین پوست به پرچم فرانسه سلام نظامی میدهد، در اینجا تبدیل به یک "دال" میشود که "مدلول" آن یعنی تصویر ذهنی آن، «خود فیزیکی» آن «دال» نیست بلکه در ورای چنین تصویر سادهای قرار میگیرد. مدلول در اینجا، "دلالت ضمنی" Connotation نام دارد:
در دومین مرحله، این پیام کامل یا نشانه(منظور دلالت صریح Dennotationاست درباره سرباز سیاهی که به پرچم فرانسه سلام نظامی میدهد-توضیح از نگارنده) به دومین دسته از مدلول ها ربط داده میشود- تمهای موضوعی فراگیری درباره استعمار فرانسه. اولین، معنای کامل شده، به مثابه دال برای فرایند بازنمایی در مرحله دوم کارکرد پیدا میکند، و زمانی که با تمهای وسیع تری بوسیله خواننده ربط داده شد، به یک پیام یا معنای دومی منجر میگردد که دارای قاب بازتر ایدئولوژیکی است. بارت نامی بر این مفهوم دوم یا تم مینهد- او آنرا " اختلاط هدفمند "استعمار فرانسه" و "نظامیگری" مینامد. این، به گفته بارت، به "پیامی" در باره استعمار فرانسه و فرزندان سیاهش، منجر میشود. بارت این دومین سطح از دلالتگری را سطح "اسطوره" مینامد." (استورات هال، 1997، ص 39 )
به هنگامی که معنای صریح شکل گرفت، این معنا از نظر استوارت هال به یک "دال" تبدیل میشود. هر دالی الزاما باید دارای یک مدلول باشد، مشخص است که استوارت هال «دلالت ضمنی» را به یک «مدلول» تشبیه میکند. حال از مجموع این دال(معنای صریح سربازی در حال ..) و «مدلول نوین» (اختلاط هدفمند استعمار فرانسه و نظامیگری)، "نشانهای" شکل میگیرد که آنرا میتوان اسطوره نامید. توجه داشته باشید که در فرایند دلالتگری ما با سه نشانه روبرو بودیم. نشانه 1، نشانه 2 و نشانه 3. نشانه 1، در سطح معنای صریح قرار دارد. نشانه 2 در سطح معنای ضمنی قرار میگیرد و نشانه 3 در سطح دلالتهای اسطورهای قرار دارد.
استوارت هال دو فرایند دلالت گری ضمنی و اسطوره سازی را ازیکدیگر تفکیک نمی کند بلکه این دو مفهوم را در یک راستا و در دنباله یکدیگر (ولی در سطوح معنایی متفاوتی) درک میکند. چنین به نظر میرسد که دلالت ضمنی مفاهیمی را در ذهن خواننده شکل میدهند مانند "استعمار فرانسه" و "نظامی گری" که آنها به نوبه خود در ادامه فرایند دلالتگری به پیامی تبدیل شده که آن پیام، اسطوره نام دارد.
با آنکه به نظر میرسد که استورات هال تفکیک دقیقی بین معنای ضمنی و اسطوره، ایجاد نکرده است،اما نباید توضیح او را مبنی بر قرار گرفتن اسطوره در سطح بالاتری از معنای ضمنی فراموش کرد: آنچه استوارت هال بر آن پا فشاری میکند "جنس مشترک" معنای ضمنی و اسطوره در عین تعلق آنها به سطوح متفاوت است؛ هر دو در یک طبقه قرار دارند ولی اسطورهها در سطح بالاتری از آن طبقه مشترک جای گرفتهاند. به نظر من استوارت هال بر این اعتقاد است که اسطوره از جنس معنای ضمنی است که در سطحی بالاتر «نمود» پیدا میکند.
اگر تفکیکی بین "طبقه" و "سطح" قائل شویم. آنگاه منظور استوارت هال را مبنی بر جنس مشترک معنای ضمنی و اسطوره بهتر درک میکنیم؛ آنها هر دو به یک طبقه تعلق دارند ولی هال تمایزی نیز بین این دو مفهوم قائل میشود؛اسطوره در سطح معنایی فوقانی تری قرار دارد. دقیقا در همین نقطه ما میتوانیم انتقادی را به چندلر وارد کنیم. چندلر در توضیح نظر بارت اسطوره را در طبقه سوم نشانه ها و معنای ضمنی را در طبقه دوم و معنای صریح را در طبقه اول قرار میدهد. این درک چندلر به هیچ عنوان منطبق بر درک بارت نیست. به نظر میرسد که در اینجا چندلر به روشنی از ذهنیت رولان بارت دور میگردد. برای روشن شدن منظورم اجازه دهید تا به جدولی اشاره کنم که استوارت هال بر آن تاکید میکند. در این جدول دو مفهوم معنای ضمنی و اسطوره در طبقه دوم (و معنای صریح در طبقه اول قرار دارد) اما اسطوره در یک سطح بالاتر از معنای ضمنی جای گرفته است: بارت این دومین سطح از دلالت گری را سطح "اسطوره" مینامد." (استورات هال، 1997، ص 39)
اما اگر استوارت هال معنای صریح حاصل از رابطه دال و مدلول در سطح اول دلالتگری را بر جای دال در سطح دوم فرایند دلالتگری قرار میداد، درک فیسک را میتوان کاملا متفاوت ارزیابی کرد. فیسک در حقیقت معنای صریح را در سطح دوم دلالتگری بر جای مدلول قرار میدهد.
دو درک متناقض از یک مفهوم متناقض
برای فیسک دلالت ضمنی در دایره ای کاملا جدا از اسطوره قرار گرفته است (فیسک 1982، ص 93 ). فیسک دلالت ضمنی Connotation را مفهومی قرار دادی معرفی میکند که خاص یک فرهنگ مشخص است. ولی بطور مداوم از ابعاد شمایلی Iconic برخوردار است. فیسک ادامه میدهد که یک عکس با فوکوس نرم از یک کودک دارای یک معنای ضمنی است یا به عبارت دیگر دارای دلالت ضمنی نوستالژیک است (فیسک 1982، ص 92). فیسک در ادامه دلالتهای ضمنی را از اسطوره در نموداری مفهومی بهدقت تفکیک کرد. و در دو دایره منفک از یکدیگر قرار میدهد. او دایره اول یعنی دلالت ضمنی را "شکل" و دایره دوم یعنی "اسطوره" را محتوا فرض میکند(توجه داشته باشید که در نشانه شناسی سوسوری شکل یعنی دال و محتوا یعنی مدلول).
درک متفاوت فیسک و استوارت هال را باید در یک بحث فنی نشانه شناسی جستوجو کرد. استوارت هال با آنکه اسطوره را در سطح دوم دلالتهای ضمنی قرار میداد ولی رابطه دلالت ضمنی و اسطوره را رابطه ای پیوسته میدید، اما فیسک رابطه اسطوره و دلالت ضمنی را رابطهای گسسته میبیند و آنرا چنین شرح میدهد:
"اگر دلالت ضمنی Connotation سطح دوم معنایی دال میباشد، اسطوره سطح دوم دلالت گری مدلول محسوب میشود." (فیسک، 1982،ص 93)
فیسک برای مدلول سطح دومی از معنا سازی را قائل میشود که این سطح دوم سطح اسطوره ها است. تفاوت فنی دو دیدگاه یا دو برداشت از رولان بارت کاملا مشهود است. استوارت هال مشخص میکند که معنای صریح Dennotation، از جمع دال هایی مشتق شد که در عکس قابل مشاهده بودند، ولی این مدلول یعنی معنای صریح بلافاصله به "دالی" تبدیل میشود که مدلول آن، معنای ضمنی Connotation است و معنای ضمنی در یک حرکت پیوسته، البته در سطحی بالاتر، به مفهوم "اسطوره" پیوند میخورد. یعنی به عبارت ساده تر استوارت هال معنای صریح را در فرایند دلالتگری نوین بر جای دالی قرار میدهد که مدلول آن معنای ضمنی است و این با درک فیسک متفاوت است، چرا که فیسک معنای ضمنی را جانشین مدلول در یک رابطه دلالتگری جدید و فوقانی میکند که منجر به شکل گیری معانی اسطوره ای میشود و به این ترتیب وارد مبحث فرا زبان میشود. حال آن که استوارت هال اسطوره را در امتداد دلالت ضمنی دیده و درک کرده است. فیسک بهطور مشخص دلالت ضمنی و اسطوره را از یکدیگر تفکیک میکند و به دو دایره متفاوت معنایی متعلق میداند اما هال آنها را در امتداد یکدیگر میبیند. اجازه دهید برای روشن تر شدن مسئله در قسمت بعدی مقاله به خود رولان بارت مراجعه کنیم.
در بخش قبلی مقاله دو برداشت متفاوت از روش بارت در تحلیل اسطوره رسانهای که یکی متعلق به استوارت هال و دیگری فیسک بود، را توضیح دادیم. در این بخش از مقاله هدف مراجعه مستقیم به بارت است تا شاید از این طریق بتوانیم روشی را که منطبق آراء و با نوشتههای اوست را تشخیص دهیم.
بارت؛ معناهای صریح و ضمنی
بارت در مقاله معانی صریح و ضمنی، در توضیح فرایند دلالت گری می نویسد که "نظام دلالتگری از دو سطح بیان (E) و محتوا (c) " تشکیل شده است. توجه داشته باشید که آنچه باعث می شود تا فرایند دلالتگری شکل گیرد. وجود یک رابطه بین این دو سطح بیانی و محتوایی می باشد. این رابطه را بارت با (R) نشان می دهد، که حاصل آن چنین به نمایش در می آید (ERC) ، این جمله چنین معنا می دهد: "رابطه" "بیان" با "محتوا". این رابطه تنها نشان دهنده سطح اول دلالتگری است. سطحی که دال و مدلول در سطح یک نشانه با یکدیگر در یک رابطه دلالتگری قرار می گیرند. حال دال را بیان یعنی E و مدلول را محتوا یعنی Cفرض کنید، رابط را نیز فرایند دلالتگری یعنی R فرض کنید و پس از آنکه یکبار دیگر قطعه بالا را مطالعه کردید، به ادامه بحث بارت که در زیر ارائه خواهد شد، توجه کنید:
"اجازه دهید فرض کنیم که این نظام ERC خود به جزیی از یک نظام دوم تبدیل شود، که وسیع تر از نظام اولیه است: در اینجا ما با دو نظام دلالتگری روبرو هستیم که بر روی یک دیگر قرار گرفته اند (imbricated) اما با یکدیگر تماسی ندارند، یا گیج (Staggered) هستند".
در اینجا امکان دو وضعیت مختلف بوجود می آید؛ حالت اول را می توان دلا لتهای ضمنی نامید و حالت دوم را می توان حالت دلالتهای فرازبانی نام گذاشت.
"در حالت اول، نظام اول، یعنی (ERC) به سطح بیانی یا دال، برای نظام دوم تبدیل می شود".
یعنی ERC (در نظام اول) مساوی است با E در نظام دوم . از آنجا که نظام دوم خود رابطه ای است بین دال و مدلول یعنی ERC می باشد. ما می توانیم بجای E ، یعنی دال، در نظام دوم ، ERC نظام اول را قرار دهیم. پس ما با چنین رابطه معنایی در سطح دوم یا نظام دوم روبرو می شویم :RC(ERC) . به این رابطه، نشانه شناسی معنایی ضمنی (Connotative) می گویند:
"اولین نظام، سطح دلالتگری صریح (Denotation)، و دومین نظام(وسیع تر از اولی)، سطح دلالتگری ضمنی (Connotation)می باشد. بنابراین ما چنین مطرح خواهیم کرد که دلالتگری ضمنی نظامی است که سطح بیانی آن از یک نظام دلالتگری شکل گرفته است: موارد مشترک دلالتگری ضمنی شامل نظامهای پیچیدهای میشود که زبان نظام اولین آن را شکل می دهد (این البته، برای مثال، مورد ادبیات است). (رولان بارت، دلالتگری صریح و ضمنی، صص129-130 ) "
پیش ا ز آنکه به حال دوم، که حالت ضمنیت فرازبانی است وارد شویم اجازه دهید تا همین بحث بارت را با مثالی که استوارت هال، از بارت، برای توضیح اسطوره، ارائه داده بود، منطبق سازیم. اجازه دهید تا یکبار دیگر نوشته استوارت هال را بخاطر آوریم:
بارت توضیح می دهد که بازنمایی در دو مرحله متفاوت اما مرتبط انجام می شود. در مرحله اول، دال ها(عوامل تصویری) و مدلول ها(مفاهیمی چون سرباز، پرچم و غیره) با یکدیگر تلفیق می شوند تا نشانه ای را شکل دهند که دارای یک پیام ساده صریح می باشد: یک سربا ز سیاه به پرچم فرانسه سلام نظامی می دهد. "
پس به عبارت دیگر عوامل تصویری یعنی دال در اینجا E است،
مفاهیمی چون سرباز و ... یعنی مدلول در اینجا C است.
رابطه دلالتگری در اینجا R است.
معنای صریح، در سطح اول دلالتگری: "سربازی سیاه به پرچم فرانسه سلام نظامی میدهد" ERC= .
این سطح، سطح معانی صریح یا denotation بود، اما ما با سطح دیگری یعنی سطح معانی ضمنی یعنی Connotationهم روبرو هستیم. در سطح دوم یعنی سطح دلالت ضمنی، ERC سطح اول (معانی صریح) به جای "دال" در سطح دوم می نشیند. از آنجا که رابطه دوم نیز ERC است. اگر به جای E (در سطح دوم یعنی سطح دلالتگری ضمنی)ما ERC سطح اول را قرار دهیم چنین رابطه ای خواهیم داشت:
سطح دوم دلالتگری (دلالت ضمنی) = RC (سربازی سیاه به پرچم فرانسه سلام نظامی میدهد-E)
اجازه دهید تا به ادامه صحبت استوارت هال توجه کنیم:
در دومین مرحله، این پیام کامل یا نشانه(منظور دلالت صریح " Denotation "است درباره سرباز سیاهی که به پرچم فرانسه سلام نظامی می دهد-توضیح از نگارنده) به دومین دسته از مدلول ها ربط داده می شود- تم های موضوعی فراگیری درباره استعمار فرانسه. اولین، معنای کامل شده، به مثابه دال برای فرایند بازنمایی در مرحله دوم کارکرد پیدا می کند، و زمانی که با تم های وسیع تری بوسیله خواننده ربط داده شد، به یک پیام یا معنای دومی منجر میشود که دارای قاب بازتر ایدئولوژیکی است.
حال اجازه دهید تا گفته های استوارت هال را به شکل یک رابطه نشان دهیم:
E یعنی شکل، در اینجا= سربازی سیاه به پرچم فرانسه سلام نظامی میدهد
C یعنی محتوا، در اینجا = تم های وسیع تری بوسیله خواننده
R یعنی همان رابطه دلالتگری، که در اینجا طبق گفته هال= (بوسیله خواننده) ربط داده شد،
سطح دوم دلالتگری = قاب بازتر ایدئولوژیک
اجازه دهید تا ERC در سطح دوم یعنی سطح معنا های ضمنی را با توجه به معادلاتی که هال برای هر یک بکار برده بود دوباره نویسی کنیم:
پیام دوم، قاب بازتر ایدئولوژیک =(ربط داده شدR)( تم های وسیع ترC)(سربازی سیاه ... سلام نظامی E)
استورات هال این معادله را در ارتباط با اسطوره توضیح می دهد. تفاوت فنی فیسک و استوارت هال دقیقا دراینجاست که فیسک اسطوره را مفهومی فرازبانی می بیند اما هال اسطوره را درامتداد معانی ضمنی ولی در سطحی فوقانی تر توضیح داده بود. اجازه دهید تا یکبار دیگر به بحث فیسک بپردازیم.
"اگر دلالت ضمنی Connotation سطح دوم معنایی دال می باشد، اسطوره سطح دوم دلالت گری مدلول محسوب می شود." (فیسک، 1982،ص 93)
این عبارت فیسک بدان معنا است که ما ERC سطح اول را نمی توانیم جایگزین دال یا شکل یعنیE نمائیم، بلکه مجبور هستیم تا آنرا بر جای محتوا یعنی مدلول یا c ، قرار دهیم. و اگر اینکار را انجام دهیم دو معادله کاملا متفاوت از تفسسیر استوارت هال و فیسک بدست می آوریم: ERC)RC) و ER(ERC). برای درک بهتر مسئله اجازه دهید تا بازهم بهخود بارت مراجعه کنیم.
اسطوره به مثابه فرازبان
بارت در مقاله «اسطوره های امروزین»، اسطوره را نظامی فرا زبانی معرفی می کند. اگر برای آغاز کار این نظر وی را مورد تائید قرار دهیم در قدم بعدی باید از خود بپرسیم که فرازبان چیست و چه تعریفی از آن وجود دارد و تفاوت دلالتگری فرازبانی با دلالتگری ضمنی در چه نکته ای نهفته است؟ برای پاسخ به این سئوالات باردیگر مجبور به رجوع به مقاله دلالتهای ضمنی و صریح بارت می شویم. بارت درباره فرازبان، در ادامه مطلب خود در دلالتهای صریح و ضمنی(یا به عبارت صحیح تر، فرایندهای دلالتگری صریح و ضمنی) چنین توضیح می دهد که رابطه سطح اول دلالتگری یعنی سطح معنای صریح(سطح زبانی) با سطح دوم دلالتگری یعنی سطح معنای ضمنی می تواند به شکلی متفاوت و مخالف نمود پیدا کند. اگر در رابطه با شکل گیری معنای ضمنی، معنای صریح(ERC) در سطح اول در جای شکل نشانه یا دال E قرار می گرفت، در فرازبان ERC سطح اول یعنی معنای صریح بر جای مدلول یعنی محتوا قرار می گیرد:
"(ERC) نظام اول، مانند سطح دلالتگری ضمنی Connotation، به سطح بیانی Expressionتبدیل نمی شود، بلکه جانشین سطح محتوایی Content، یا مدلول، در سطح دوم، می گردد." (بارت، معانی صریح و ضمنی، در کولبی1996،ص 130)
بارت بلافاصله در ادامه مطلب چنین توضیح می دهد:
"یا آنکه ER(ERC)این مورد فرازبان است: یک فرازبان نظامی است که سطح محتوایی آن خود متشکل از یک نظام دلالتگر ی است: یا آنکه، آن نظامی است نشانه شناختی که یک نظام نشانه شناختی را پردازش می کند."
توضیح داده شد که بارت اسطوره را فرا زبان ارزیابی می کند و چنین توضیح می دهد که در رابطه با اسطوره ما دوباره با همان شکل سه بعدی دال، مدلول و نشانه روبرو می باشیم. اما اسطوره مفهومی پیچیده و کمی گنگ است، چرا که سازه ای است حاصل یک زنجیره نشانه شناختی پیشینی. اسطوره در حقیقت سطح دوم نظام نشانه شناختی (Second - order Semiological system) است. آنچه در سطح اول نشانه شناسی، نشانه ای است ترکیب یافته از دال و مدلول، در سطح دوم تنها به یک دال تبدیل میشود(بارت، 1972ب)
متوجه می شویم که با آنکه در مقاله اسطوره های نوین بارت اسطوره را فرازبان تعریف کرده است اما در ادامه بارت ERC معنای صریح را بر جای "دال" قرار می دهد و نه بر جای "مدلول" آنگونه که در مقاله دلالتهای ضمنی و صریح، انجام داده بود
استوارت هال بر اساس تفکر بارت محق بود تا معنای صریح یک نشانه را از سطح اول، در جایگاه دال در سطح دوم قرار دهد چرا که بارت بهروشنی می گوید که آنچه در سطح اول نشانه شناسی، نشانه ای بود ترکیب یافته از دال و مدلول، در سطح دوم تنها به یک دال تبدیل میشود. پس استوارت هال دقیقا بر اساس نظر بارت در مقاله اسطورههای نوین، تحلیل عملی اسطوره را توضیح داده است. با توجه به مطالب بارت در اسطوره های نوین تفکر فیسک که منجر به جای دادن معنای ضمنی نشانه از سطح اول، در جایگاه مدلول، در سطح دوم می گردید، نمی تواند پایه و اساسی داشته باشد. اما آیا واقعا چنین است؟ اجازه دهید تا ادامه مطلب را از زبان خود بارت توضیح دهیم:
بارت ادامه می دهد که در رابطه با اسطوره ما با دو نظام نشانه شناختی روبرو می باشیم. یکی از آنها که گیج و مبهم است، نظام زبانی (Language System)است. نظام زبانی معمولی را بارت "موضوع - زبان (Subject - Language)می نامد. برای آنکه این زبانی است که بهوسیله اسطوره مورد استفاده قرار می گیرد تا نظام معنایی متفاوتی بر پایه آن بنا نهاده شود. بنابراین اسطوره یک مفهوم فرازبانی است که نوعی زبان دوم محسوب می شود. به عبارت ساده تر زبان - موضوع، وسیله صحبت کردن درباره اسطوره به مثابه یک نظام فرازبانی است(بارت، 1972ب).
دقیقا در اینجا است که متوجه می شویم تفکر فیسک نیز درست بوده است. چرا که اگر اسطوره یک نظام فرازبانی باشد. آنگاه بر اساس مقاله بارت درباره دلالتهای ضمنی و صریح، نشانه سطح اول یا بهتر است بگوئیم معنای صریح نشانه در سطح اول جایگزین دال یا شکل بیان یا E درسطح دوم نمیشود، بلکه جایگزین C یعنی محتوا یا مدلول میشود. اجازه بدهید به همان مطلب بارت درباره معانی ضمنی و صریح رجوع کنیم. بارت درباره فرازبان (Metalanguage) چنین می گوید:
"(ERC) نظام اول، مانند سطح دلالتگری ضمنی (Connotation)، به سطح بیانی (Expression)تبدیل نمی شود، بلکه جانشین سطح محتوایی، یا مدلول، در سطح دوم، می گردد."
به عبارت ساده تر در اینجا ما تناقضی را شاهد هستیم که این تناقض ریشه در کار خود بارت دارد. اگر مبنا را تنها نوشته های بارت درباره اسطوره و اسطوره شناسی قرار دهیم. حق با استوارت هال است. اما اگر به دلیل آنکه اسطوره بهوسیله خود بارت فرازبان محسوب شده است، مبنا را مطلب بارت در باره معانی یا دلالتهای ضمنی و صریح قرار دهیم. آنگاه فیسک بروشنی محق می باشد تا معنای صریح حاصله از سطح اول نظام نشانه شناختی را در جایگاه مدلول در نظام دوم نشانه شناختی قرار دهد. اما برای آنکه به یک نتیجه گیری دقیق تر در رابطه با روش تحلیل اسطوره دست یابیم اجازه دهید تا در قسمت های بعدی درعمق بیشتری به کنکاش در نوشته های بارت بپردازیم.
چندلر در کتاب بسیار مفیدش به نام «نشانه شناسی برای مبتدیان» کار خود را برای توضیح معانی صریح، ضمنی و اسطورهای کاملا آسان میکند و فضا را برای فهم دانشجوی دوره های کارشناسی، ساده میسازد. این کتاب که در اینترنت نیز منتشر شده و چند سال پیش ترجمه فارسی آن به شکلی محدود پخش شد، سرمشق مفیدی برای بسیاری از نظریه پردازان ایرانی بوده ، کلا سه سطح یا سه نظام را از یکدیگر تفکیک میکند، و بجای طرح آنکه، معنای ضمنی، نظام یا سطح دومی است که اسطوره ها سطح دوم همین نظام ضمنی محسوب میشوند، چنین مینویسد:
تفاوت بین سه نظم دلالتگری Orders of Signification روشن و دقیق نیست. اولین نظم، یعنی دلالت صریح عمدتا ماهیتی بازنمایانه داشته اما دومین نظم یا سطح دلالتگری یعنی دلالت ضمنی، عمدتا به ارزش های بیانی یک نشانه، اشاره میکند. در سومین سطح یا نظم دلالتگری، مفاهیم و متغیرهای اصلی فرهنگی، مورداشاره قرار میگیرند که نشان دهنده جهان بینی خاصی میباشند. مفاهیمی چون زنانگی، مردانگی، آزادی، فردگرایی، عینی گرایی و انگلیسی بودن و امثالهم به مثابه اسطوره بیان میشوند (دانیل چندلر، 1997).
ساده کردن بیش از حد مفاهیم گرچه آنها را الکن به نمایش میگذارد اما حداقل میتواند تصویری از مباحث پیچیده نظری در ذهن دانشجو ایجاد کند. من نیز در فضایی که در اختیارم است سعی خواهم کرد در عین آسان سخن گفتن مباحث را تا حد ممکن تغییر ندهم و آنها را الکن نسازم.
بارت بر این اعتقاد است که ما با دو سطح از فرایند های معنا سازی روبرو میباشیم. در پائین ترین سطح، فرایند معنا سازی صریح قرار دارد. دال که همان شکل فیزیکی نشانه است، معمولا به دو شکل تصویری و لغوی مشاهده میشود. از نظر تصویری نشانه ها به خودشان اشاره میکنند. تصویر یک سیب معنای صریحی جز یک سیب ندارد. یعنی تصویر به مثابه دال یا شکل فیزیکی نشانه، به سیب به مثابه یک مفهوم (والبته یک شئی واقعی ولی فعلا قصد ما بحث درباره عین و ذهن در زبان نیست) اشاره میکند.
در بعد لغوی، فرایند معنا سازی یا فرایند دلالتگری، در پائین ترین سطح خود یعنی در سطح معنا های صریح، به همان تعریف دیکشنری یا فرهنگ لغات، محدود میشود. همان کاری که شما در هنگام مطالعه زبان های خارجی دائما آنرا تکرار میکنید. لغتی مانند Apple را مشاهده میکنید مستقیما به دیکشنری مراجعه میکنید و معنای صریح آنرا از دیشکنری پیدا مینمائید. همه ما به دیکشنری های مشابهی مراجعه میکنیم و همه دیکشنری ها تقریبا معانی همگون و یکسانی را به ما ارائه میدهند. شما در مقطع مراجعه به دیکشنری به بافت جمله کاری ندارید و همچنین به لحن یا شیوه بیان یا ادای لغت سیب هم کاری ندارید. شما به هیچ مفهوم زمینه ایی یا چهارچوبی یا کانتکستوال چه خرد و چه کلان یعنی چه در سطح جمله و چه در سطح شرایط تاریخی - موقعیتی یک ارتباط، کاری ندارید. شما میروید به سراغ یک دیکشنری و تقریبا تمام دیکشنری ها به شما پاسخ مستقیم و سرراست و سادهای ارائه میکنند؛ سیب. سیب، سیب است و بس. گرچه این نوع رابطه معنایی به شدت مورد حمله ولوسینف و دیگر زبانشناسان مارکسیست قرار گرفته است.
سوسور تا همینجای بحث را بیشتر ادامه نمی دهد. حد او، به مثابه یک زبانشناس، همین است؛ معنای صریح. اساس انتقاد ولوسینف به سوسور، به هنگامی که ولوسینف تفکیکی بین معنا و تم ایجاد میکند، نیز دقیقا بر همین نکته تاکید دارد. برای سوسور یک نوع فرایند دلالتگری و یک نوع فرایند معنا سازی بیشتر قابل تبیین نبود؛ دلالت صریح. اما از آنجا که نمی توان دلالت ضمنی نشانه ها را انکار کرد، بارت به عنوان یکی از طرفداران و شاگردان سوسور عمدتا به بررسی دلالت ضمنی پرداخت. گرچه بررسی دلالت ضمنی از نظر سوسور نمی تواند در حوزه مطالعات عینی و علمی زبانشناسی قرار داشته باشد. در هر صورت بارت تشخیص داده بود که اگر این حوزه از زبانشناسی سوسوری مورد بحث قرار نگیرد، خیلی زود نظرات سوسور جذابیت خود را از دست خواهد داد. توجه داشته باشید که در دهه 70 نشانه شناسی سوسوری دیسیپلینی بود نوپا و بسیار جذاب برای آکادمیسین های رشته های گوناگون علوم انسانی. بارت در اینمورد محق بود که اگر نشانه شناسی نتواند وارد مفاهیمی همچون معنای ضمنی شود، خیلی زود جذابیت خود را از دست خواهد داد.
گرایش سوسور گرایشی واقعا خشک و بیش از حد زبانشناسانه است. در عین حال بارت شخصیتی بیش از حد شاعرانه و هنرمندانه داشت که برای زبانشناسی خشک و بی انعطاف سوسوری غیر قابل قبول محسوب میشد و به همین دلیل کارهای بارت را بسیاری از دو آتشه های سوسوری به اصطلاح از اساس "نامربوط" ارزیابی میکنند. عدهای از اساتید زبانشاسی نیز ادعا کرده بودند که بارت اساسا سوسور را درک نکرده و مبحث را "نفهمیده" است و حتی بارت را شارلاتان نیز نامیده بودند . بعضی از نشانه شناسان جوان نیز با ترک سنت سوسوری همین مسئله را متذکر شدند که کارهای بارت در چهارچوب نشانه شناسی سوسوری قرار ندارد.
بارت برای توضیح «فرایند دلالت صریح» یعنی آن رابطهای که باعث میشود تا شکل فیزیکی یک نشانه، مفهومی تصویری- ذهنی را در شما شکل دهد، چنین فرمولی را ارائه میدهد؛ ERC . E شکل نشانه است یعنی همان دال است. C از طرف دیگر مفهوم، محتوا یا همان مدلول است. و R رابطهای است که بین دال و مدلول در ذهن ایجاد میشود که آنرا فرایند دلالتگری مینامند.
لغت سیب را میبینید و شکل یک سیب در ذهنتان شکل میگیرد. در اینجا یک «رابطه» مد نظر قرار میگیرد که آنرا رابطه دلالتگری یا معنا سازی مینامند. این فرایند دلالتگری است که باعث تبدیل شکل فیزیکی نشانه به مفهومی در ذهن کاربر زبانی میشود. این رابطه که در ذهن انسان شکل میگیرد، و با نام رابطه دلالتگری معروف شده است را با R نشان میدهند. پس معنای صریح اینگونه در ذهن ما ایجاد میشود که E یعنی شکل نشانه یا دال، با C یعنی محتوای نشانه یا مفهوم الصاق شده به نشانه، درذهن ما مرتبط میشود، یعنی فرایند دلالتگری R رخ میدهد. به همین دلیل هم مدل سوسوری بر عکس اصرار زبانشناسان صرف سه وجهی است و نه دو وجهی. چرا که R از اهمیت خاصی در این فرایند معنا سازی یا دلالتگری برخوردار است. نتیجه میگیرم که پائینترین سطح فرایند معنا سازی سطح دلالت صریح Denotataive است. در این فرایند شکل فیزیکی یک نشانه به مفهومی در ذهن ما تبدیل میشود که اینکار به دلیل وجود رابطه ذهنی که آنرا رابطه دلالتگری مینامیم شکل میگیرد؛ ERC
در سطحی بالاتر فرایند دلالتگری یا معنا سازی دیگری رخ میدهد که در اینجا مباحث پس زمینهای ، چهارچوبه ایی یا کانتکستوال نقش بسیار مهمی دارند. حالا دیگر معنا صریح نیست ، روشن نیست، بلکه میتواند مورد جدل واقع شود. چرا که بیشتر یک "برداشت" است. برداشتی که مفاهیم مهمی چون ساختار رابطه یا موقعیت محاوره، ساختار اجتماعی و سایر مباحث پس زمینهای مانند ساختارادراکی دو طرف ارتباط، میتوانند در آن نقشی بسزا بازی کنند. دقیقا به همین دلیل هم سوسور اساسا وارد این مبحث نشد وآنرا فرای زبانشناسی علمی دانست. یعنی اظهار داشت که امکان بررسی دقیق و عینی معانی ضمنی غیر ممکن است. بارت اما این مسئله را حوزه اصلی کار خود قرار داد. دلایل سوسور به مثابه کسی که نشانه شناسی را علم معرفی میکند و در چهارچوب گرایشی قرار دارد که زبانشناسی را به مثابه علم مورد بررسی قرار میدهند نیز روشن است؛ برای آهن تنها میتوان یک ظرفیت قائل بود و علامت اختصاری آن نیز باید واحد باشد و همه شیمی دانان نیز باید قبول کنند که آهن با همین ظرفیت مشخص و مورد توافق میتواند وارد ترکیبات ثانوی شود.
اما بارت معتقد بود که یک لغت میتواند دارای معانی ضمنی باشد که این معانی وابسته از شرایط خوانش، ارتباط و سایر پس زمینه ها هستند. برای توضیح معنای ضمنی بارت اضافه میکند که در اینجا نیز شما با همان رابطه ERC روبرو هستید اما از آنجا که این معنای ضمنی، فرای معنای قبلی یعنی معنای صریح، حرکت میکند، از یک زاویه نشانه شناختی در حقیقت نظامی است نشانه شناختی که بر پایه یک نظام دیگر نشانه شناختی قرار گرفته است. منظور بارت این است که نظام جدید مثل یک لایه فوقانی در بالای نظام قدیمی قرار گرفته است و با آنکه دارای معانی یکسانی نیستند ولی نظام قبلی یعنی فرایند دلالتگری صریح در فرایند معنا سازی یا فرایند دلالتگری ضمنی نقشی بر عهده دارد. گرچه این نقش بریده بریده و گیج و منگ محسوب میشود Staggered.
برای نشان دادن این نقش بارت توضیح میدهد که در فرایند دلالتگری ضمنی نیز ما با همان رابطه بین دال و مدلول حداقل در آغاز روبرو هستیم. اما در این رابطه جدید، معنای صریح که همان معنای لغوی دیکشنری وار بود، هم نقشی برعهده دارد. یعنی معنای صریح، بدلیل قرار گرفتن لایه های معنایی بر روی یکدیگر، در حقیقت نقشی در فرایند دلالتگری ضمنی یعنی نقشی در فرایند معنا سازی در لایه بالاتر بازی میکند. اما سئوال اینجاست که این نقش چگونه قابل تبیین است؟
رابطه، در سطح دوم یعنی سطح دلالتگری ضمنی، سطح معنا سازی ضمنی نیز همچون سطح اول، چنین خواهد بود؛ ERC . قبل از ورود به ادامه بحث رولان بارت، اجازه دهید تا فرمول یا رابطه اول را با اختصاص عددی از رابطه دوم تفکیک کنم. یعنی رابطه دلالتگری در سطح اول، در سطح صریح را 1 R1 C E1 و رابطه در سطح دلالتگری ضمنی را 2 E2 R2 C مفروض نمائیم (این نوع علامت گذاری را من تنها برای توضیح بهتر کار بارت بکار میبرم و بارت هرگز آنها را بدین شکل یعنی با اختصاص اعداد متفاوت از یکدیگر تفکیک نکرده است) .
هانطور که توضیح داده شد بارت برای معنای صریح نقشی در تکوین معنای ضمنی قائل است اما سئوال اینجاست که دقیقا این نقش چگونه مفهوم سازی شده است . این نقش را بارت با توجه به این موضع نظری که دلالت ضمنی سطحی از فرایند های معنایی سمیولوژیک یا نشانه شناختی است که بر پایه یک نظام نشانه شناختی دیگر بنا نهاده شده است، در این نکته جستجو میکند که تمامیت یا کلیت معنای صریح باید در رابطه جدید نقشی بازی کند. این نقش را بطور کلی ، جانشینی کردن دال یا شکل در رابطه دوم با کلیت معنای صریح، نشان میدهند.
تمامیت معنای صریح به یک شکل، شکل نشانه، در سطح دوم دلالتگری تقلیل پیدا میکند. اگر بیاد آوریم که رابطه دلالتگری صریح را نیز اینگونه به طور قرار دادی نوشتیم؛ E1 R1 C1 . آنگاه اگر خواهان قرار دادن تمامیت این رابطه به جای دال یا شکل نشانه در سطح بالاتر یعنی سطح دلالتگری ضمنی باشیم، با چنین رابطهای روبرو میشویم؛ E1 R1 C1)R2C2). چرا که E2 R2 C2 نشان دهنده رابطه ضمنی بود. کلیت معنای صریح نیز E1R1C1 فرض شده بود. از آنجا که تمامیت معنای صریح تنها یک شکل یا دال برای معنای ضمنی محسوب میشود، پس میتوان نتیجه گرفت که.E2= E1R1C1 از آنجا که دو مقدار برابر را میتوان درهر رابطهای جایگزین یکدیگر کرد، پس میتوان مفروض داشت که رابطه دلالتگری ضمنی چنین نوشته شود؛ E1 R1 C1)R2C2)
اما بارت دلالت ضمنی را پایان فرایند معنا سازی نمی بیند بلکه بر بالای این سطح، سطح دیگری نیز قائل است که او آنرا سطح فرازبان مینامد که اسطورها بخشی از این فرا زبان ها میباشند. بنابراین او در سطح دوم دلالتگری دو حالت قائل میشود. حالت اول حالتی که معانی ضمنی شکل میگیرند، و توضیح داده شد. اما حالت دوم یعنی فرایند شکل گیری معانی فرازبانی همچون اسطوره ها کمی متفاوت است. بارت فرازبان را عمیقتر از معانی ضمنی میداند. چرا که برای بارت کلیت دو سطح فرایند دلالتگری صریح و ضمنی، در حقیقت نظامی زبانی را شکل میدهند تا وسیلهای برای فرازبان شود. فرازبان با استفاده از این "وسیله" مقاصد خود را بیان میکند. بنابراین مفاهیمی چون اسطوره ها از نظر بارت زبانی هستند که بوسیله زبان دیگری بیان میشوند. این در حالی بود که دلالت ضمنی تنها یک نظام نشانه شناختی محسوب میشد که بر بلندای یک نظام نشانه شناختی دیگر قرار گرفته بود. ولی خود بخشی از زبانی را تشکیل میدهد که برای فرازبان یک "وسیله" بیانی محسوب میشود تا مفاهیم و محتوای خاصی را بوسیله آن اظهار نماید. یعنی فرازبان در سطح دوم سطحی قرار دارد که دلالت های ضمنی شکل دهنده آن بود.
بارت در اینجا سعی میکند تا تفاوت بین فرایند دلالتگری ضمنی و فرایند شکل گیری فرازبان ها را به شکلی فنی از یک زاویه زبانشناختی توضیح دهد. مسئله از این زاویه ساده به نظر میرسد. اگر معنای صریح در جایگاه دال یا شکل در یک رابطه ضمنی مینشست، در فرا زبان معنای صریح در جایگاه محتوا یا مدلول قرار میگیرد.
پس اگر معنای صریح را E1 R1 C1 مفروض کنیم، و خواهان قرار دادن آن به جای محتوا در رابطه ضمنی یا Connotational باشیم، باید C2=E1R1C1 و بنابراین با چنین رابطهای روبرو میشویم؛
E2 R2(E1R1C1) . این رابطه از نظر بارت یک رابطه فرازبانی است.
توجه داشته باشید که نه فقط مفهوم سیب بلکه سیب بودن سیب است که جایگاه دال یا شَکل یا E2 در سطح دوم را اشغال میکند. سیب تنها شکل نشانه است، مفهوم سیب محتوای نشانه است اما سیب بودن سیب و اینکه سیب هیچ چیز دیگری نمی تواند باشد، مگر سیب، معنای صریح این نشانه است و این معنای صریح به یک شکل فیزیکی تبدیل میشود. برای مثال وقتی در یک گرافیک با سیبی گاز زده روبرو میشویم، معنای صریح که عبارت است از همه اجزای گرافیک را میتوان چنین بیان داشت این یک سیب گاز زده شده است. این معنا را دررابطه E2R2C2ٍ یعنی رابطه ضمنی به عنوان دال قرار میدهیم و مثلا سیب گاززده شده با احساسات خاص انسان و داستان های زمینهای مذهبی تلفیق میشود و یک معنای ضمنی از آن برداشت میشود.
اما اگر مثلا عکس یک سیب سرخ را که زنی زیبا ومیانه سال با چشمانی شیطانی به دختری معصوم و دستفروش در یک شب زمستانی تعارف میکند را به جای C2یعنی محتوا قرار دهیم، چه معنایی بدست میآید. آیا معنا بسط یافته یا ما "در"ِ معنا را برعکس بر روی برداشت های بازتر بسته ایم؟ اگر این تصویر به جای C2 بنشیند، ما در رابطه ضمنی خود تنها با E2R2 روبرو خواهیم شد، ما یک دلالت صریح ساده را در جایگاه محتوای یک رابطه معنایی قرار دادهایم، دیگر چیزی مگر شکل و رابطه بین "شکل" وشکل باقی نمانده تا مورد بحث قرار گیرد. بنابراین ما در حقیقت در منظومه معنایی یک پله عقب تر نشستهایم و نه یک پله جلوتر . ما با معنایی وسیع تر، گسترده تر و بازتر روبرو نخواهیم شد بلکه با معنای بسته تر و محدود تر روبرو میشویم که با آنکه ممکن است شکل های نوین ارائه کند اما با محتوای کهنه و قدیمی، و بنابراین معنا در سطحی پائین تر، از یک زاویه نشانه شناختی باقی میماند. این دقیقا اساس بحث است. "سیب سرخ فریب" یک مفهوم اسطورهای قدیمی را به شکلی نوین برای توضیح معادلاتی مدرن بکار میبرد. تا بتوانیم با استفاده از آن در باره معضلات و مسائل بی پاسخ امروزین توضیحی ارائه دهیم.
پس به نظر میرسد که باوجود بعضی تناقضات دراین مقاله تا اینجا بارت کاملا محق بود تا در رابطه با فرازبان و اسطوره «کل معنای صریح» را در جای "محتوا" قرار دهد. چرا که در حقیقت مفاهیمی را که انسان قادر به درک آن نیست قرار است با مفاهیمی اسطورهای توضیح دهد، معنا قرار نیست بسط یابد بلکه ما معنا را بسته ایم. این برای مثال همان کاری است که سرمایه داری فرانسه در دهه پنجاه از طریق رسانه انجام میداد. "ّب.ب" هنرپیشه اسطورهای فرانسه، به این دلیل اسطوره شد تا معنای زن نوین را در حد اسطوره های زن به مثابه زیبا ، وسیله عشق و جاذبه جنسی و....جاری سازد، تا معانی تازه از کوزه متن لبریز نشود، بلکه، درِ کوزه معنا، بر روی معانی تازه، درباره آنچه یک زن است، و باید باشد، بسته شود. همان معانی قدیمی در شکل های نوین به "خورد " مخاطب داده شود. ما از زبانی نوین استفاده میکنیم تا مفاهیمی قدیمی و پوسیده و رنگ و رو رفته را بیان کنیم. یعنی رسانه ها چنین میکنند ولی البته این دلایلی دارد که در اینجا مقصود ما بیان آن دلایل نیست.
اسطوره به مثابه فرازبان؛ تبدیل ایدئولوژی به فرهنگی طبیعی و منطقی
برای بارت اسطوره و اسطوره سازی کارکردی ایدئولوژیک دارد تا باورها، گرایش ها و نگرش های تاریخی - ایدئولوژیک یک طبقه را طبیعی و منطقی و ازلی جلوه دهد. این در حالی است که استراوس مسئله را طبقاتی نمی بیند و عمدتا از فرهنگ به مثابه یک مفهوم غیر طبقاتی و یکپارچه سخن میگوید بنابراین در حالی که هر دو نظریه پرداز بر جنبه مهمی از اسطوره در رابطه با "حل تضادها" و مسائل بغرنج تاکید میکنند. استراوس عمدتا سخن از حل تضادهای یک فرهنگ از طریق فرایند اسطوره سازی سخن به میان میآورد. اما بارت همین مبحث را در رابطه با طبقه و اقشار قدرتمند تکرار میکند. برای بارت مهمترین کارکرد اسطوره سازی طبیعی و ازلی جلوه دادن مفاهیم ایدئولوژیک است؛ چیزها همینطور بوده و تا آخر نیز بر همین منوال حرکت خواهد کرد. اسطوره تصویری فرهنگی است، توضیحی منسجم و نظام مند است از جهان خارج که امروز را بر مبنای مفاهیم دیروزین که ازلی مینمایند، درک میکند تا بدینوسیله تضادهایی که یک فرهنگ با آن روبرو است را به نفع ایدئولوژی طبقات غالب اجتماعی حل نماید.
به عبارت ساده تر اگر اسطوره را همانطور که بارت مکررا توضیح داده است ، یک نشانه نوین و تازه درک کنیم، آنرا میتوانیم در چنین رابطهای نشان دهیم: E3 R3C3. حال اگر معنای ضمنی یعنی ((E1R1C1) C2R2) را همانطور که خود بارت بر آن تصریح داشت را بر جای E3 قرار دهیم، ما اسطوره را چنین خواهیم فهمید:
((E1R1C1) C2R2)C3R3 .
اگر امکان و فضای بود تا به این مبحث ادامه دهم در آیندهای دورتر، شاید در آغاز سال تحصیلی، تفاوت تصویر و ادبیات در رابطه با همین مفاهیم را توضیح خواهم داد. که البته باید در ابتدا به نقش استعاره ها در اسطوره سازی اشاره کنم.
در میان همه کسانی که به بررسی اسطورههای رسانهای پرداختهاند کار رولان بارت تاثیر بیشتری بر مباحث نظری در مطالعات ارتباطی داشته است. اساسا، نقطه آغاز طرح مفهوم اسطوره در مطالعات رسانهای را مطمئنا میتوان در کار بسیار مهم رولان بارت به نام اسطورهشناسیها (Mythologies) جستوجو کرد.
فیسک در توضیح دیدگاه بارت ، اسطوره را داستانی معرفی میکند که بهوسیله آن یک فرهنگ جنبه یا جنبه های از واقعیت یا طبیعت را توضیح داده و درک میکند. اسطورههای بدوی درباره مرگ، انسان، خدایان، نیکی و پلیدی بودند. در جوامع صنعتی و پیچیده اسطورهها عمدتا درباره خصوصیات مردانگی، زنانگی، خانواده و موفقیت است. به نظر فیسک اسطورهها به نهادهای اجتماعی مانند پلیس و حتی علوم نیز میپردازند. اسطوره برای بارت عبارت است از شیوههایی که یک فرهنگ پدیدهای را درک و آن را مفهومسازی میکند. به عبارت سادهتر برای بارت اسطوره شیوه فکر کردن یک فرهنگ درباره پدیدهای مختلف است. بنابراین اسطوره سنتی پلیس انگلیس شامل مفاهیمی (بارت به جای اصطلاح مفاهیم، از اصطلاح "استعاره های زیر بنایی"، استفاده میکند که البته در مرکز هر استعاره ای یک مفهوم قرار دارد) همچون برخورد دوستانه، اطمینان، همراهی، رفتار غیر متهاجمانه و به همراه نداشتن اسلحه میباشد (فیسک، 1982، ص 93) اساس درک فیسک از بارت در اینجاست که اسطورهها پیش از تدوین متن حضور داشته، ولی متن اولا فهم خود را مدیون بکارگیری این اسطورهها ست و دوما مفاهیم یا به عبارت بهتر استعاره های زیربنایی اسطورهها را در ذهنیت اجتماعی تقویت میکند.
لن ماستر من (Len Masterman) تاثیر کار بارت را بر تفکر خود و سایر مدرسان انتقادی ارتباطات در انگلیس به روشنی و وضوح چنین توضیح میدهد که وی تازه در دبیرستان های انگلیس مشغول تدریس رشته ارتباطات در ناحیه ای کارگری و چند فرهنگی شده بود که کتاب اسطورهشناسیهای بارت در 1972 چاپ شد و تاثیری شگرف بر بسیاری از سئوالاتی برجای گذاشت که ذهن وی را مشغول کرده بود. او اهمیت کار بارت را در پیوندی میبیند که بین فرهنگ و سیاست ایجاد کرده است. ماسترمن توضیح میدهد که برای سالها تفکر انتقادی در انگلیس از تفکیک سیاست از فرهنگ و مطالعات فرهنگی رنج میبرد و کار بارت گویی به یکباره بزرگراهی را برای پیوند مطالعات فرهنگی به سیاست افتتاح کرد. دیدگاه غالب در دهههای 30 و 40 میلادی در مطالعات ادبی که ریشه اصلی مطالعات فرهنگی محسوب میشود تفکیک دقیق و بی چون و چرا و متعصبانه سیاست از ادبیات و فرهنگ بود (لن ماستر مان، 1984، صص 2-3) بارت در اسطوره شناسیها دقیقا فرهنگ را به سیاست پیوند میدهد اما این پیوند آنچنان روشنفکرانه، دقیق و هنرمندانه انجام میشود، که تعصبات رایج در بین اهل ادب و هنر بر علیه سیاست را بر نمی انگیزد.
رولان بارت در کتاب اسطورهشناسیها توضیح میدهد که سیاست عبارت است از همه روابط انسانها در ساختارهای واقعی اجتماعی و قدرت انسان ها برای ساختن جهان. بنابراین قدرت و روابط قدرت به اصلی ترین مفهوم در اسطورهشناسیها تبدیل میشود. روابط قدرت نیز چنین تعریف میشود؛ اشکال سلطه جویی و تحت سلطگی و سلطه پذیری. اما اصل و اساس اسطورهشناسیها در ایجاد رابطه بین فرایند دلالت گری (Signification) و روابط قدرت است. فرایند دلالت گری از یک زاویه فرهنگی ارائه میشود و روابط قدرت از یک زاویه سیاسی. اما مشکل اساسی دانشجویان امروزین در درک کتاب اسطوه شناسی ها، آن است که این کتاب از مقالات کوتاهی تشکیل شده است که بجای استفاده از متن بسته، متمرکز و منسجم دانشگاهی، قطعه قطعه نویسی را پیشه کرده و مطالب به شکلی گسسسته و در قطعات گاه نامربوط و پرانتز های طولانی بیان میشود. البته بطور کلی حتی در بررسی ادبیات نیز بارت از سنت هگلیستی فاصله میگیرد، شیوه لوکاچ و گلدمن را رد میکند و متن را به مثابه یک ساختار و یک کلیت منسجم، بررسی نمی کند. او در لذت متن دقیقا به این تکه تکه خوانی ها اشاره و بهروشنی مطرح میکند که اساسا با "کلیت متن" و "تمامیت" میانه ای ندارد.
گری گنوسکو در دائره المعارف نشانه شناسی، کتاب اسطورهشناسیها را مجموعه ای از مقالات کوتاه معرفی میکند که در بین سالهای 1954 تا 1956 در یک ژورنال فرانسوی چاپ شده بود. او بلا فاصله به کار بعدی بارت، "اسطورههای امروزMyth Today " اشاره میکند، که گرچه هیچگاه اهمیت اسطورهشناسیها را نیافت، اما بارت در کار متاخر خود سعی کرد تا چهارچوب نظری منسجمی برای مطالعه و بررسی اسطورههای رسانهای و فرهنگی ارائه کند، که ریشه در زبانشناسی ساختاری، فرویدیسم و مفاهیم مارکسیستی داشت. گنوسکو تاکید میکند که برای بارت اسطوره شناسی، نوعی نشانه شناسی سیاسی محسوب میشود.
اسطورهشناسیها را میتوان پرده زدایی از واقعیتی دانست که بهوسیله رسانهها طبیعی و منطقی شده است. تاریخی که اسطوره ای بیش نیست اما همچون طبیعت، به مثابه واقعیت مطلق، به تصویر کشیده شده است. که این مهم البته امری است مربوط به حوزه دلالت گری و نشانه شناسی. بارت ماسک جایگاه طبیعی تاریخی را از چهره اسطورههای جامعه بورژاوزی فرانسه در دهه 50 بر میدارد تا نشان دهد که این طبقه چگونه خواهان غیر سیاسی نشان دادن همه تلاش های خود برای نفوذ در همه ابعاد جامعه فرانسه است. گویی که این یک نهایت طبیعی و مسیر تاریخ است و نه تلاشی برای سلطه جویی. گویی چیزها خود به شکلی طبیعی بدین سوی میل مینمایند. نقد رسانهای بارت نشان میدهد که اشیا و پدیده ها و فرایند ها به شکلی غیر تاریخی و به مثابه مفاهیمی ازلی به نمایش در میآیند.
اسطوره نیز مفهومی ازلی است. بارت اعتقاد داشت که اسطورههای سرمایه داری فرانسه از هفت استعاره تشکیل شده است. او در حقیقت همان تفکر استراوس را که به بررسی استعاره های زیر بنایی یک اسطوره در جوامع بدوی میپرداخت دنبال میکند اما بارت به جستجوی استعارههای زیر بنایی اسطوره جامعه سرمایه داری فرانسه در دهه پنجاه است. بارت اولین آنها را تلقیح یا واکسیناسیون (Inoculation) معرفی میکند. واکسینه کردن جامعه برای جلوگیری از یک آفت شیطانی بزرگ. در تحلیل بارت نوعی رقص که در غرب استریپ تیز نامیده میشود، و به شکلی سازمان یافته همچون یک مراسم فرهنگی عامه پسند اجرا میگردد، به سطح یک شغل یا یک ورزش ارتقاء یافته و طبیعی شده است. همینطور در تبلیغات مربوط به مارگارین، کیفیت پائینتر آن نسبت به کره، مورد شک واقع میشود. در اینجا نیز تبلیغ در حقیقت اقدام به واکسینه کردن خریدار نسبت به این ایده میکند.دومین استعاره زیر بنایی محرومیت از تاریخ (Privation of History) نامیده شده است.
اسطورههای نوین اشیاء را به شکلی غیر تاریخی بازنمایی میکنند. برای مثال او یک مجموعه از کتابچه های راهنمای توریستی در فرانسه به نام "راهنمای آبی" را مورد تحلیل قرار میدهد. شماره مخصوص اسپانیای این مجموعه کشور اسپانیا را مجموعهای از پلاژها و مناطق دیدنی توریستی معرفی میکند. بارت توضیح میدهد که مجموعه تاریخ، روابط سیاسی و قومیتی اسپانیا به سطح ساختمان های تاریخی زیبا و دیدنی تقلیل یافته است. وجدان خرده سرمایه داری و نگاه تحقیر آمیز این طبقه به دیگران، سومین استعارهای بود که بارت آنرا "تصاویر یا پیکره های کوچک (Small Simulacra) " مینامید. برای توضیح این سومین استعاره بارت به نقد رسانهای روی آورده و نشان میدهد که این رسانه ها جهانی ایستا را خلق میکنند. در این رابطه تمام آن تفکرات اجتماعی که به رهبر راست پوپولیستی یعنی پیر پوژاد (Poujade Pierre)تعلق داشت که طرفدارنش بیشتر از میان خرده بورژواها بودند به عنوان لیبرالیسم ساده انگارانهای که ابتدا همه چیز را به یک طیف دوقطبی ساده نموده و سپس هر دو سوی این این طیف را به شکل ساده انگارانهای رد میکرد مورد نقد بارت قرار میگرفت و بارت آنرا نقد "نه این و نه آن" مینامد.
این عدم تصمیم گیری و عدم انتخاب، با تکیه بر آزادای انسان در انتخاب، در رابطه با مسائل جامعه، را بارت یکی دیگر از استعاره های بنیادین اسطورههای سرمایه داری فرانسه مینامد. " کمی نمودن کیفیت " از نظر بارت یکی از اصلی ترین استعاره های اسطورههای سرمایه داری است که بر اساس آن بارت به نقد اقتصاد و شیوه های اندازه گیری اقتصادی سرمایه داری میپردازد که یک رابطه کمی بین مخارج مخاطب، نحوه بازیگری و لوکس بودن دکورها ایجاد میکرد (گری گنوسکو، دائره المعارف نشانه شناسی، تدوین پل بوساک، 1998، ص 432) دقیقا در همینجاست که میتوان انتقادی را به تفکر فیسک در رابطه درک وی از بارت ارائه کرد. فیسک میگوید که او آرزو داشت تا بارت اصطلاح دیگری غیر از اسطورهها را برای بیان این مفاهیم بکار میگرفت، چرا که بارت درکی مثبت از اسطوره دارد حال آنکه درک غالب از اسطوره بر دروغین بودن و غیر منطقی بودن آن تاکید دارد (فیسک، 1982، ص 93) در این نمیتوان شک داشت که بارت به شدت تحت تاثیر کار لوی استرواس در رابطه با بررسی اسطورههای جوامع بدوی قرار داشته است. این تاثیر تا آنجاست که وی نیز همچون استراوس و شاید به تبعیت از وی به بررسی استعاره های زیر بنایی شکل دهنده اسطورهها میپردازد. در این نیز شکی نیست که برای لوی استرواس فرایند اسطوره سازی برای درک جهان و طبیعت در قبائل بدوی دلیلی بر غیر منطقی بودن فرهنگ آنها نیست بلکه استراوس گرایشی مثبت را نسبت به اسطورهها پیشه کرده است. اما این همه نمی تواند باعث شود تا نقد گزنده بارت از سرمایه داری فرانسه تحت عنوان تحلیل رسانه ای اسطورههای این نظام و بررسی مورد به مورد هفت استعاره زیر بنایی شکل دهنده اسطورههای سرمایه داری فرانسه در دهه پنجاه را به عنوان نگرشی مثبت، به فراموشی بسپاریم. البته همیشه میتوان جملاتی کوتاه در نوشته های بارت پیدا کرد که خلاف آنچه گفته شد را اثبات کند و این نیز در ذات شاعرانه و احساسی بارت ریشه دارد. بارت تحلیل اسطوره ای را به هنگامی بکار میبرد که طبقه یا گروهی از مردم از طریق اسطوره سازی های رسانه ای باورهای خود را به سطح واقعیت ارتقاء داده و آنها را طبیعی جلوه میدهند.