خلاصه ای از زندگی کارل مارکس:
كارل مارکس در سال 1818 درآلمان متولد شد و پدر ومادرش یهودی بودند . پدرش در همان سال تولد مارکس به دین مسیح گروید و با این وجود مارکس نه تنها به یهودیت بلکه به دین های دیگر هم اعتقاد پیدا نمی کند .
به ادبیات و موسیقی و شعر علاقه داشته و از طبقه ی مرفه جامعه بوده است . پدرش وکیل دادگستری بود. در هجده سالگی مارکس جوان را به دانشکده حقوق فرستاد تا نام نویسی کند اما او این کار را نپذیرفت ( گویا که تحصیلات دانشگاهی ندارد ). در سن بیست وپنج سالگی ازدواج می کند و به پاریس می رود و در آنجا با انگلس که فرزند یک تاجر ثروتمند آلمانی بود آشنا می شود و عقاید اقتصادی خود را ازتجربیاتی که انگلس داشت می گیرد. در پاریس انقلاب های 1848 را ازنزدیک دنبال می کند. اما پس از شکست و سرکوب انقلاب ها درسال 1849 به لندن می رود و تا آخر عمر در آنجا می ماند.
سالهای بین 1850 تا 1860 دوران فقر شدید مارکس بود . او در این ایام به دلیل اشتغال زیاد به امر مطالعه و تحقیق پیرامون موضوع کارگران و سرمایه داران قادر به اشتغال تمام وقت و گاها پاره وقت نبوده است و این امر باعث می شود که چند فرزندش به دلیل فقر و بیماری از دست بدهد . ( تمام سعی او این بود که راهی برای نجات کارگران از فقر و بدبختی پیدا کند و
( شعارش این بود که کار گران دنیا متحد شوید )
وی سرانجام در سال 1883به علت مرض سرطان از دنیا رفت .
مارکس و مارکسیست ها چه می گویند ؟
مارکسیسم یک نظریه اجتماعی ، یک جهان بینی ، یک ایدئولوژی و یک مکتب فلسفی است .
مارکسیست ها مجموع جهانیان را به 2 گروه تقسیم می کنند :
1- گروه استثمارگر .
2- گروه استثمارشده .
از نظر ماركسيست ها تاریخ چیزی جز محصول مبارزه طبقاتی بین انسانهای استثمارگر و استثمارشده نیست ، یعنی عده ای منافع اقتصادی شان ایجاب می کند که در همان مرحله بمانند و مخالف پیشرفت ابزار تولیدند كه به گروه حاکم استثمارگر يا گروه سرمايه دار معروفند.
یک عده خواهان رشد و ترقی ابزار تولید و خلاصی از این وضع هستند ( گروه استثمارشده يا گروه كارگر )
مارکسیسم آموزش رهایی طبقه ی کارگر از دست سرمایه داری است.(مالکیت خصوصی و سرمایه داری عامل بدبختی مردم و کارگران است و باید با یک انقلاب از بین برود ).
مارکس خودش مارکسیسم نبوده یعنی اینکه مارکسیسم بعدها بوسیله ی طرفداران او طرح ریزی شده است که معتقدند افکار و نظریات مارکس یک راه و روشی را برای نجات کارگران درست کرده است .البته مارکسیسم هر چند با اندیشه ی مارکس پیوند دارد ولی با آن یکسان نیست.
شاخه هاي ماركسيسم:
مارکسیسم به سه شاخه ی اصلی تقسیم می شود که هر کدام از این سه شاخه به شاخه های گوناگونی تقسیم می شوند:
شاخه هاي ماركسيسم:
۱- ماركسيسم اومانیسم(عقل گرا)
مارکسیسم فلسفی
مكتب فرانكفورت
2- مارکسیسم کلاسیک (ارتدکس)
مارکسیسم لنینیسم
مارکسیسم سوسیال دموکرات
۳- مارکسیسم ساختار گرا.
بازشناسی افکار و اندیشه های کارل مارکس:
کارل مارکس افکار و روحیه انقلابی داشته است و هرچیزی را که با انقلاب سازگاری داشته مورد پذیرش قرار داده و هر چیزی که با انقلاب تضاد داشته اعم از اینکه خوب یا بد بوده رد می کرد . به همین دلیل از هگل دیالکتیک را می پذیرد چون انقلاب را موجه می سازد مثلا با ایجاد طبقه سرمایه داری ( تز ) در روند تاریخ باعث ایجاد طبقه کارگر شده ( آنتی تز) و پس از چندی تضاد بین این دو ( کار حاصل استثمار کارگر توسط سرمایه دار بوده ) باعث انقلاب و وقوع جامعه سوسیالیستی ( سنتز ) می شود .
در مورد پیدایش انسان طرفدار سرسخت نظریه ی تکامل داروین است.
اگر نظریه اقتصاد فوئر باخ را می پذیرد می خواهد بگوید که به خاطر منافع اقتصادی است که گروهی گروه دیگر را استثمارمی کند و طبقات اجتماعی درون جامعه ایجاد می شوند و حتی همه جنگ ها را ناشی از منافع اقتصادی می داند .
او معتقد است که باید مالکیت خصوصی و نظام طبقاتی را از بین ببریم تا ظلم و جنگ نیز از بین برود .
برخي از پیش بینی های مارکس:
1-در کشورهایی که به نهایت صنعتی رسیده اند این انقلاب یکباره و در یک زمان نزدیک اتفاق خواهد افتاد مانند: انگلستان ، آلمان ، فرانسه و آمریکا.
2-در این مرحله کارگران با انقلابی که علیه سرمایه داری انجام داده اند دولتی مقتدر روی کار می آید تا از این انقلاب ودستاوردهای آن در مقابل دشمنان خارجی و داخلی محافظت کند.طبقه ی سرمایه داری از بین می رود ومالکیت خصوصی ابزار تولید به دست دولت موقت سوسیالیستی میرسد (کارخانه ها ، مزارع ، زمین و جنگل و...).
3-ازبین بردن پول و بانک که وسیله ای برای استثمار است.
4-بعد از انقلاب ؛ صنعتی کردن شدید جامعه به رهبری دولت سوسیالیستی وبه کمک کارگران برای وفور نعمت اتفاق می افتد که از ویژگی های یک جامعه ی سوسیالیستی است.
نظریه مارکسیستی و قدرت
مساله قدرت برای مارکسیم و تفسیر مارکسیستی از رسانه های جمعی مساله ای است محوری. از نظرمارکسیست ها رسانه ها ابزار کنترل طبقه سرمایه دار حاکم هستند. ریشه این گفته در کتاب مارکس (ایدئولوژی آلمانی) هم دیده می شود (طبقه ای که ابزار تولید مادی را در دست دارد در عین حال بر ابزار تولید فکری هم نظارت می کنند یعنی افکارآنها را که فاقد ابزار تولید فکری هستند نیز تحت نفوذ می گیرد) به نظر مارکسیست ها که بیشتر به افکار توجه نشان می دهند تا ساخت های مادی بر تاثیر ایدئولوژی رسانه ها که در خدمت منافع طبقه حاکم وباز تولید روابط ماهیتاً استثماری سرمایه داری ودخالت وتصرف در اذهان و مشروعیت بخش به سلطه سرمایه دار وفرو دستی طبقه کارگر تاکید دارند از نظرلویی آلتوسر این فرایند از طریق دستگاه های ایده ئولوژیک دولت که بر خلاف دیگر دستگاه های سرکوب دولتی (ارتش،پولس و...)بدون خشنونت مستقيم بقای دولت سرمایه داری را تضمین میکنند وبه نفع طبقه یا نخبگان حاکم عمل می کند.مارکوزه، رسانه ها مثل دیگر عناصر نظام های تولید انبوه تفسیر خاصی ارائه می دهد. این نظام ها به کار فروش یا تحمیل یک نظام اجتماعی کل که در عین حال که سر کوب گر است دلپذیر هم است، مشغول اند.از نظر مارکوزه، نقش اصلی رسانه اول بر انگیختن وسپس ارضا کردن نیاز های دورغین است که در نهایت منجر به همان گردانی وادغام گروه ها که هیچ منافع مشترک مادی بایکدیگر ندارد در یک جامعه تک ساحتی می شود. به نظر مارکسیستی ها ای غربی رسانه ها در خدمت طبقه کار گر یا کل جامعه است وآنها هیچ دلیلی برای تغییر و اصلاح ندارد.
قدرت درنظریات اقتصادی مارکس:
اساسی ترین جولانگاه قدرت در مباحثات اقتصادی مارکس درواقع همان روابط تولید است؛ به عبارت دیگر روابط مالکیت، چگونگی توزیع قدرت را در جریان تولید نشان می دهد طوری که کارگر برای ادامه بقا توانایی(قدرت) خود را بعنوان نیروی کار درعوض دستمزدی می فروشد. در این جریان کنترل قدرت از کارگر به مالک منتقل می شود . همچنین مکانیزم های ایجاد قدرت مالکان نیز همان ارزش اضافی است که از تفاوت بین ارزش مصرف و ارزش مبادله نیروی کار بوجود می آید. پس سرچشمه همه قدرت نظام سرمایه داری همان کارگر و نیروی کار اوست.مفهوم بهره کشی نیز به تعبیری، همان تسخیر قدرت کارگر است که درچارچوب ساخت اجتماعی اتفاق می افتد البته باید اشاره کنیم که تاثیر اقتصاد را می توان در تمام نظریات اجتماعی مارکس جستجو کرد بنابراین بیشتر از این درمورد اقتصاد مارکس اطاله کلام نخواهیم داشت.
نقدی بر نظریه مارکسیسم
کارل مارکس,فیلسوف آلمانی قرن نوزده و پایه گذار جنبش کمونیسم,اعلام کرد که در نهایت طبقه ی کارگر پیروز نهایی رقابت قدرت سیاسی در جامعه می شود و حکومت متعلق به آن است. او به نابرابری های آن روز جامعه ی خویش و اروپا با دیدی وسیع می نگریست.
مارکس معتقد بود سرمایه داری عامل بدبختی هزاران کارگر بینواست که ساعت ها در کارخانه ها و معادن جان می کندند.او اعتقاد داشت که فقط در صورتی طبقه كارگر می تواند به برابری و حقوق خود دست یابد که دست به انقلاب زند و سرمایه داری را سرنگون سازد.مارکس پنچ مرحله ی اقتصادی و اجتماعی را در زندگی بشر نام می برد:
1-کمون اولیه 2-کشاورزی 3-سرمایه داری 4-سوسیالیسم 5-کمونیسم.
او با توضیح فساد مرحله ی سرمایه داری و نظر به برابری انسان ها در کمون اولیه و محرومیت توده ی کثیری از مردم از حداقل رفاه اقتصادی و حقوق شهروندی پیش بینی کرد که انسان ها ناچارا برای دست یافتن به برابری و حقوق یکسان راهی جز انقلاب كارگري ندارند.
مارکس معتقد بود جامعه از یک زیربنا(روابط مادی,اقتصادی,اجتماعی) و یک روبنا (فرهنگ,دین,هنر,اخلاق,فلسفه و علوم)تشکیل می شود. او می گوید که فقط زمانی می توانیم جامعه ای سالم داشته باشیم که زیربنای صحیحی ایجاد کرده باشیم.او همچنین دین را عامل سیه روزی مردم(افیون توده ها) می داند.
سیر تشکیل حکومت های کمونیستی یکی بعد از دیگری بحرانی و خطرناک به نظر می آمد اما چندی بعد معلوم گردید پیش بینی مارکس درست از آب در نیامده است و اشکالات اساسی در این نظام های به اصطلاح کمونیست وجود دارد.
این اشکالات هم در پایه و اساس نظریه مارکس,هم در انقلابات کمونیستی,هم در نحوه ی حکومت و هم در ساختار اقتصادی و سیاسی جامعه مشاهده شد. این اشکالات عبارتند از:
1-نظریه ی مارکس: مارکس تنها راه از ریشه کندن سرمایه داری و رسیدن به برابری را انقلاب کارگری می داند.اشکالات موجود در این نظریه عبارتند از:
الف-مارکس به انعطاف پذیری جامعه ی لیبرال دقت نکرد.با ایجاد موج وحشت کمونیست در اروپای غربی,سرمایه داران با ایجاد حقوق تامین اجتماعی,افزایش دستمزدها و کاهش ساعات کار تا حدود زیادی آتش سوسیالیستی کارگران را خاموش کردند.
ب-مارکس در نظریه ی خود به حذف دولت در مرحله کمونیسم اعتقاد دارد زیرا بنابر نظر او زمانی که برابری مطلق برقرارشد نیاز به قدرت برتر از بین می رود و شوراهای ساده ی کارگری که مقام های تشریفاتی دارند به اداره ی جامعه خواهند پرداخت.
اشکال در اینجاست که زمان کمون های اولیه که هدفشان تامین مایحتاج انسان ها بود گذشته و اکنون با جامعه ای میلیونی طرفیم که از نظر اقتصادی,کارکرد,فرهنگی و اجتماعی پیشرفته است و اعضای آن هدف های گوناگونی را دنبال می کنند.
بنابراین نیاز به قدرت برتر برای برقراری نظم,امنیت داخلی و خارجی ,تجهیز نیروهای جامعه,ارائه ی خدمات و سازماندهی امور جامعه به شدت احساس می شود(برای درک این مطلب کافیست به دوره هایی از تاریخ , خصوصا اروپا , نظر افکنیم که مردم برای برقراری نظم و... حاضر شدند آزادی های خود را محدود نمایند تا حکومتی سرکار آید که بتواند این امور را انجام دهد تا آنجا که بریتانیا در قرن هفده شاهد سقوط نظام جمهوری فاسد خود و تشکیل دوباره ی سلطنت بود).
بنابراین نتیجه گرفته می شود که اداره ی جوامع امروزی را , شوراهای ساده ی کارگری نمی توانند عهده دار شوند.
ج-عدم توجه مارکس به پیشرفت های سریع علم و فناوری و صعنت و اندیشه مردم . بازگشت به جامعه ای ده هزارساله از قرن نوزدهم ممکن نیست زیرا ظرفیت جوامع تغییر نموده و روابط اجتماعی و سیاسی و اقتصادی بین انسان ها به پیچیدگی بالایی رسیده است.
د-مارکس معتقد است که بعد از برقراری کمونیست , انسان ها نه به زور و قانون , بلکه به دلخواه از تمامیت خواهی و طمع دست می کشد.این در حالی است که طمع و تمامیت خواهی جزء باطن افراد است.
ه-طبقه ی ثروتمند سرمایه دار و طبقه ی تحصیل کرده و روشنفکر قربانی طبقه كارگري خواهندشد زیرا:1-اصل انقلاب کارگری بر نابودی سرمایه داری و 2-تفویض حکومت به کارگر است.این در حالی است که ثروتمندان و روشنفکران(دو طبقه ی بالای جامعه) به راحتی تن به این انقلاب نمی دهند.
و-نقش روش های دموکراتیک و اصل سازگاری طبقات نادیده گرفته شده و گویی مارکس با قیاس,طبقه ی سرمایه دار را به کل ظالم می داند .
2-انقلاب کارگری: این انقلابات از اساس اشتباه بودند(طبق نظریه ی مرحله ای مارکس) زیرا در تمامی کشورهایی که این انقلاب ها صورت گرفت , هنوز جامعه در مرحله ی کشاورزی و عقب ماندگی به سر می برد و سرمایه داری در آنجا رشد نکرده بود مطمئنا اگر مارکس زنده بود به دفاع از کمونیست بر می خاست و علت شکست های این انقلاب ها را گذر نکردن از کشاورزی به سرمایه داری می دانست.در واقع رهبران سوسیالیستی تفسیری جدید از نظریه مارکس ارائه دادند(لنینیسم-مائوئیسم-استالینیسم).علت این امر را شاید بتوان به درک این رهبران از ناتوانی جامعه ی آرمانی مارکس و طمع آن ها برای کسب قدرت برتر باشد.آن ها به اسم مارکس و با هدف های کامل متضاد با او و تمامیت خواه وارد صحنه ی عقب مانده جامعه شدند و توده های مردم را بر گرد پرچم های سرخ گرد آوردند.اشکال دیگر انقلابات کارگری سوسیالیستی پیش آمده,خشونت باری صرف و نداشتن هدف معین توده ها بود.
نکته ی دیگر در مورد این انقلابات تفاوت اهداف رهبران و مردم بود.مردم برای نان و رفاه و آزادی و رهبرها برای نفع شخصی و قدرت خواهی به میدان آمدند.